- سام محمودی سرابی
اگر قرار باشد تا شمایی کلی از جریانهای تأثیرگذار بر تاریخ معاصر ایران ارائه شود؛ نقش چپ ایرانی به چند دلیل واضح برجسته خواهد شد. چه اینکه جریان چپ باوجود تحمل خسارتهای وارد آمده بر پیکرهاش، نقش غیرقابلانکاری در روند دموکراتیزه کردن جامعهی عقبافتادهی ایران ایفا کرده و درعینحال بهواسطه خیانت و فرصتطلبی منفعلانه برخی رهبرانش عملاً (بهجز حضور چندماهه سه وزیر در کابینه قوام در دهه ۲۰) از قدرت سیاسی دور نگه داشته شده است. البته نباید از خاطر دور داشت که اساساً چپ ایرانی به علت همسایگی ایران با روسیه، دورهای در عمل (توسط حزب توده ایران) و زمانی از حیث نظری (بهوسیله سازمانهای چریکی در دهه ۵۰) تحت انقیاد کشور شوراها بوده است. ریشههای این انقیاد را باید در جذابیت غیرقابلتحمل انقلاب اکتبر برای معترضان به «ظل الله» جست و پارادایم سازی برای رسیدن به آلترناتیوی زمینیتر بهجای خدایگان فجر و پهلوی ایرانیان. بگذاریم از دگردیسی مارکسیسم اسطورهزدا به لنینیسم اسطوره زا در زرادخانهی تأویلهای ارتدکسی.
باری «ممکن شدن امری غیرممکن» دریکی از کشورهای عقبمانده و نامهیا برای انقلاب پرولتاریایی توسط انقلابی رادیکالی چون لنین در کنار گذار از موانعی چون «مهیا نمودن شرایط عینی انقلاب» در سرزمین اسلاوها، تمام استدلالهای مارکس، مبنی بر وجوب شرایط تاریخی و عینی، را تحتالشعاع قرار میداد و روزبهروز بر تعداد آرمانگرایانی میافزود که تحقق انقلاب را جز از راهی که لنین برایشان مشخص کرده بود، غیرممکن میدانستند و در این راه نیز جز به لنین و اندیشههایش اتکا نمیکردند. ماجرا وقتی جالبتر شد که تقریباً اکثریت قریب بهاتفاق این آرمانگرایان، خوانش مارکس و انگلیس را جز از مسیر تأویلهای لنین غیرممکن میدانستند. پس از دل تضادهایی که لنین برای اندیشههای مارکس پدید آورده بود، تفکری جان گرفت که استالین میراث دارش بود: مارکسیسم- لنینیسم! میراثی مغتنم و فرصت ساز برای استالین تا با شعار اسطورهزدایی قابله اسطورهی لنین باشد. جایی برای چیستی و چرایی وجود ندارد. هیچ مارکسیستی نمیبایست کمونیسم را بدون تمسک به آراء و اندیشههای خدایگان لنین بفهمد. در این فضا کافی بود تا یک دلبسته مارکس به یکی از رویکردهای لنینیستی انتقادی وارد سازد تا توسط دیگر همقطارانش به الحاد متهم شود. گویی که این مشی و منش عدالت جوی که کمونیسم مینامیمش بنیادی فرا سوژهای دارد! باری ظهور و بروز شخصیتی به نام مصطفی شعاعیان در درون جنبش چپ ضد استعماری ایران در اواسط دهه ۱۳۴۰ تا نیمه نخست دهه ۱۳۵۰ موجب شد تا در یک برهه از تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران نظریههایی بهنقد و ارزیابی گذاشته شوند که اندیشه مسلط جامعه مارکسیستی ایران به شمار میآمد و آلترناتیوی نیز (حداقل در عرصه نظر) برایش متصور نبود چراکه منش تقدیس شدهی خدایگان، آزموده شده و تنها راه نجات تودههای ستمکش است و شکاک درست به همین دلیل (یعنی تشکیک گستاخانه در بنیادهای فرا سوژهای لنینیسم) مورد تکفیر همقطارانش است و سرانجام، به علت سرسختی در ابراز انتقاداتش به روش و کنش لنینیستی، در انزوا تن به مرگی دردناک با سیانور میدهد تا مبادا سم به شکنجه پرزورتر توان جسم و روح باشد، تا مبادا تکفیر کنندگانش، گرفتار زندان شکنجه و اعدام توسط ضدانقلاب کند. پژوهش حاضر، پیش از هر انگارهای، واکاوی نقد اسطوره لنین و تفکر اردوگاه لنینیسم توسط شعاعیان است.
اساساً “انقلاب” برآیند تصویر و تصوری ایدئال از زیست انسانی است تا مگر بتوان از این رهیافت زیرساختهای جامعه در تمامی حوزهها (اعم از سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و حتی ورزش) را دگرگون ساخته، زیست جهان طالبان این مفاهیم را به وضعی ایدئال نوید داد.
هرچند پذیرفتن این حکم که «انقلاب اولین مفهوم سیاسی شناختهشده است»[۱] کمی دشوار به نظر میآید اما شاید بتوان گفت که اساساً “انقلاب” بهعنوان یک مفهوم اجتماعی- سیاسی عمری به درازای تاریخ تشکیل نخستین جوامع بشری دارد و میتوان در پیجویی مراحل تکامل نظری این مفهوم به نظریات نخستین متفکران یونان باستان نظیر “افلاطون” و “ارسطو” (در پیرامون اشکال حکومت) رجوع کرد. گذشته از “سقراط” (که به اتهام یک انقلاب اجتماعی علیه دموکراسی آتنی به اعدام با شوکران محکوم شد) “افلاطون” به شکلی غیرمستقیم، اما ملموس، در کتاب «جمهور» و “ارسطو” به شکلی کاملاً مستقیم در فصل پنجم کتاب «سیاست» به این مفهوم میپردازد. به اعتقاد “ارسطو” «حکومتها معمول بر پایه برداشتهای نادرستی از اصول و مبانی عدالت پایهگذاری شده و همین برداشتهای اشتباه و ناقص است که باعث نارضایتی و تغییر میگردد»[۲] هرچند استنباط ارسطو از «انقلاب» و مفهوم «تکامل دورهای تحولات سیاسی» کاملاً مورد قبول نسلهای آینده قرار نگرفت اما رویکرد او به این مفهوم ازجمله دورانسازترین رهیافتهای نظری به انقلاب سیاسی- اجتماعی به شمار میآید.
باری در بازخوانی سیر تحول و تطور مفهوم «انقلاب» به نام، اندیشه، گزارش و نوشتار تاریخنگاران، فیلسوفان و نظریهپردازان علوم اجتماعی و سیاسی شاخص یا کمتر شناختهشده بسیاری برمیخوریم که هرکدام بهنوبه خود سعی در بازخوانی و بازاندیشی در این مفهوم داشتهاند. با همه این تفاسیر اما، در میآنهمه متفکران سیاسی تنها نام چند نفر به این مفهوم پر افتوخیز گرهخورده و تنها اندیشههای فلسفی- اجتماعی- اقتصادی دو تن از میان این تعداد معدود به «انقلاب» گرهخورده است کارل مارکس و فریدریش انگلس! با اندیشهای چنان اثرگذار و دورانساز که بر پایه آنیک یا چند قرائت (که اغلب دچار تجدیدنظرطلبی[۳] بودند و تفاوتهایی بنیادین و ریشهای با آرای مارکس و انگلس داشتند)، بزرگترین انقلابها را (از روسیه و چین گرفته تا کوبا و برزیل) در پی داشت. از این حیث به جرات میتوان مدعی بود که اساساً بخش عمدهای از “تئوریهای انقلاب” ریشه در نظریههای مارکسیستی دارند هرچند بهگونهای یکسونگرانه و بومیشده! چراکه اساساً بنیاد «انقلاب» تغییر در ساختهای اجتماعی است و منادی “عدالت“؛ آنهم به شکلی ریشهای!
«از درون نظام سرمایهداری، کمونیسم سر برکشید و ندا در داد منم که آزادی، برابری و دموکراسی واقعی را به همراه آوردهام مردمی که از شنیدن این ندا سراپا شور و شوق شده بودند با تحمل مصائب و قربانیهای بیشمار دستاندرکار پدید آوردن نظامیشدند که بتواند جلوهگاه آرمانهای آنها باشد ولی …»[۴]
سیاستمداران، اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی جامعهشناسان، به ارائه نظریات و مدلهای متفاوتی از انقلاب پرداختهاند. اما در این میان نخستین بار “کارل مارکس” و همکارش یعنی “فریدریش انگلس” مدلی طراحی میکنند که از لابهلای متون تئوریک راه به واقعیت باز کرده، نمود عینی مییابد. هرچند که مارکس و انگلس اثر مشخص و قابل اشارهای برای انقلابیون ننوشته و به تعبیری دیگر کتاب مشخص درباره انقلاب و فرمول- پارادایم سازی برای این رخداد ندارد و حتی گاه برخی از پژوهشگران (نظیر “آدریان چان»[۵]) پا فراتر گذاشته تأکید میکنند که «او [مارکس] حتی چنین امری [انقلاب] را غیرممکن میدانست»[۶] اما بههرحال باید پذیرفت که اساساً مارکسیسم بر بنیاد انقلاب ابتنا یافته است و به جرات میتوان گفت که «مانیفست کمونیست» با وجودی که ادعای پارادایم سازی برای بنیان فکنی انقلابی حکومتی ندارد اما به تعبیری مهمترین و (شاید بتوان گفت) نخستین اثر در بحث انقلابهای کمونیستی است. رسالهای که پیشینه انتقادی اثر دورانساز دیگری را پشت سر داشت: “ایدئولوژی آلمانی” «در طرح کلی تاریخ مارکس و انگلس نخستین بار در ایدئولوژی آلمانی طرحی از آن به دست دادند، اندیشه اصلی اندیشه توالی اعصاری است که هر یکبریک شیوه تولید استوار است؛ و غرض از انقلاب در تامترین معنای آن جهشی بنیانکن از یکی از شیوهها به شیوه بعدی است.»[۷]
به باور لنین، مارکس و انگلس در این اثر دورانساز برای نخستین بار در تاریخ اندیشه غرب «متفقاً برای کارگران شرح میدهند که چه نیروهایی بر زندگی آنان حکمروایی میکنند و چرا لازم است آنان علیه این نیروها قیام کرده و آنها را از میان بردارند»[۸] نزد لنین، انقلابها نتیجه تنش میان نیروهای پیشرفته تولیدی و مناسبات ایستای تولید هستند. برمبنای نظریه فوق؛ ستیزههایی ازایندست درروند تکامل جوامع بهصورت مامایی عمل کرده که نظم ابتدایی کهنه را از بین برده و نظم عالیتری را جانشین میکنند.
اما بر اساس ایده و مدل مارکس از «انقلاب» که تحت نظریههای مارکسیستی، کمونیستی و سوسیالیستی در حوزههای مختلف جامعهشناسی، اقتصاد و سیاست مطرح است، انقلاب یک جبر تاریخی و مسئلهای کارکردی است. مارکس بر مبنای نظریه ماتریالیسم تاریخی خود، بر این عقیده بود که تاریخ سیاسی و اجتماعی بشر، بر اساس یک دیالکتیک و تضاد درونی، خطی از پیشرفت را دنبال میکنند که بر این مبنا شیوههای تولید بردهداری، فئودالی، بورژوازی و سوسیالیستی و کمونیستی ایجادشده و طی کردن این مسیرها همگی با انقلاب ممکن است. البته از منظر این نظریه، انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی از همه پیشرفتهتر بوده و در جهت پیشرفت و عدالت اجتماعی بشر است.
این فرضیات اما در انقلاب روسیه به شکلی دیگر نمود عینی یافتند. اندیشه انقلابی مارکس با تأویل و خوانش لنینی منجر به انقلابی شد که چیزی قریب به هشتاد سال جهان را به دو قطب کمونیسم و لیبرالیسم تقسیم کرد. شاید تأکید مارکس بر غیرقابلاجتناب بودن طی روند گذار از «کمون اولیه» به «سوسیالیسم منجر به کمونیسم» یا «کمون ثانویه»[۹] و بهتبع آن پشت سر گذاردن هفت مرحله برای تحقق «انقلاب کمونیستی»[۱۰] چندان بیدلیل نباشد. چراکه اساساً «انقلاب کمونیستی که سالیان درازی است کمونیستها درباره جهانشمول بودن آن داد سخن میدهند هنوز نتوانسته است حقانیت تاریخی خود را در دیدگاه جهانیان به ثبوت رساند»[۱۱] با همه این تفاسیر مسئله انقلاب، ویژگیهای آن و قرائتهایی که تاکنون از این تحول بنیادین ساختارهای اجتماعی- سیاسی صورت گرفته، از مسائل عمدهای است که مدتهای طولانی توجه بسیاری از پژوهندگان جهان- در هر دو اردوگاه چپ و راست- را به خود مشغول کرده است. و این تنها بخشی از توجه به موضوع است؛ آنهم در حوزه نظر و تئوری! و کیست که نداند انقلاب بهمثابه یک مفهوم در صفآرایی مدعیان سعادت بشری به عرصه عمل سوق دادهشده و چهره ملموس به خود گرفته و جهانی را تحت سیطره خود گرفت و ملموسترین تأثیر را میتوان در این جغرافیا یافت. به این معنی که از زمان نخستین کنشهای مارکسیستی در ایران تا تلاشهای اخیر گروهی از نویسندگان و مترجمان ایرانی (که با تکیهبر متون متفکران شاخص «چپ نو» نظیر آلن بدیو، لویی آلتوسر، اسلاوی ژیژک و …. تمام هموغم خویش را مصروف بازخوانی و بازاندیشی در نظریههای فلسفی چپ کردهاند) همه و همه مبین این واقعیت هستند که ایران بیش از هر جغرافیای دیگری تحت تأثیر جنبش کمونیستی قرار داشته و صدالبته بیش از آنکه تأثیرگذار باشد، تأثیرپذیر بوده است.
طبعا با گذشت زمانی قریب به نیم قرن از کشته شدن مصطفی شعاعیان، بازخوانی و تبیین نظرات نقادانه او در مقام یکی از نظریهپردازان جنبش چپ ایرانی در برههای از تاریخ اندیشه سوسیالیستی در ایران از خلال بازاندیشی در خوانش بلشویکی از مفهوم انقلاب توسط لنین الزامیست.
دلیل انتخاب شعاعیان بهعنوآنهماورد لنین ناظر بر تلاش نظری و انتقادی این نظریهپرداز است. چراکه او بیش از آنکه خود را ذیل مارکسیسم ارتدوکس روسی (تحت تأثیر خوانش بلشویکی به لنینیسم استحاله شده بود) تعریف کند، سعی داشت با تمسک به شکلی از تفکر انتقادی خاص خود، رفتارهای شوروی با کشورهایی چون ایران را با تمسک به رهیافتی تأویلی[۱۲] تبیین کرده؛ مورد بررسی قرار دهد. و به این طریق تصویری تقریباً واضح از سیاستهای اندیشه رهبران بلشویک در قبال ایران ارائه کرده، بهنقدی حداقلی، دراینباره دست بزند. او خود دراینباره یادآور میشود بررسیاش حول این پرسش میگردد که «لنین، هم در اندیشه و هم در کردار با پدیده انقلاب و همزیستی مسالمتآمیز چگونه برخورد میکرد؟ و بهویژه با دیدی خرده گرایانه با آن درآویزم!»[۱۳]
البته باید توجه داشت که تلاش شعاعیان بهعنوان طرف دیگر موردمطالعه در این پژوهش تنها از این حیث موردتوجه است که در عصر او به دلیل گرایش نسل سوم چپ ایرانی[۱۴] به شکل نوینی از مبارزه کمونیستی، نقش لنین و انقلاب بلشویکی بیشازپیش برجستهتر شده بود و این موضوع ممکن بود در صورت پیروزی جنبش کمونیستی ایران در مبارزه با استعمار- استبداد- ارتجاع به همان مسیری بیانجامد که بلوک شرق رفت. بنابراین نوشتار پیش رو قصد داشت تا دو خوانش متفاوت از مفهوم “انقلاب” در نظر دو متفکر چپ را در خلال خوانش مجدد آرای این دو مبارز جنبش کمونیستی دوباره به سطر نظر درآورد و به ارزیابی منصفانه بنشیند؛ و تنها ارزیابی.
***
[۱] پیتر کال ورت؛ انقلاب؛ ترجمه: دکتر ابوالفضل صادقپور، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۵۸، ص ۲
[۲] همان، ص ۲۵
[۳] Revisionism
[۴] دکتر عنایت الله رضا؛ کمونیسم و دموکراسی؛ چاپ دوم؛ انتشارات نوین ۱۳۶۲، ص ۸
[۵] Adrina Chan استاد چینی الاصل دانشگاه نیوساوت ویلز استرالیا
[۷] آدریان چان؛ مارکسیسم چینی؛ ترجمه بهرام نوازنی، چاپ اول؛ انتشارات وزارت امور خارجه ۱۳۸۳، ص ۹
[۸] تام با تامور. وی. جی. کیرنن. رالف میلی بند؛ فرهنگنامه اندیشه مارکسیستی؛ ترجمه علی اکبر معصوم بیگی، نشر بازتاب نگار: ۱۳۸۸، ص ۱۱۸
[۹] پیتر کال ورت؛ انقلاب ص ۸۴
[۱۰] مارکسیسم به شکل رایج و متعارف آن به مراحل پنجگانه ای قائل می شود که شامل ۱- کمون اولیه ۲- بردهداری ۳- فئودالیته ۴- بورژوازی (سرمایهداری) و سرانجام ۵- سوسیالیسم منجر به کمونیسم است. (به نقل از حاتم قادری؛ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم؛ انتشارات سمت. چاپ اول ۱۳۷۹، ص ۷۹ و ۸۰
[۱۱] روند هفت گانه در اندیشه انقلابی مارکس بدین ترتیب است: «در هر جامعه ای، و در هر دوره ای همواره اقلیتی به ابزارهای تولید دسترسی داشته و اکثریتی ندارند./ آنهایی که ابزار تولید را در اختیار دارند بر آنهایی که فاقد ابزار تولید هستند، مسلط می شوند./ تداوم این وضعیت نظام طبقاتی خاصی را پدید می آورد و ساختار نابرابری را باعث می شود./ تا بدانجا پیش می رود که در جامعه تراکم ثروت در سویس و تراکم فقر در سویی دیگر را شاهد خواهیم بود./ در اثر تراکم فقر توده ستم دیده نسبت به جایگاه نا برابر خود در جامعه آگاهی مییابد./ این خودآگاهی باعث ایجاد جنبش های انقلابی می شود./ این انقلاب ساختارهای اجتماعی را بهم ریخته و باعث ایجاد جامعه نوینی می شود که در آن ابزار تولید در اختیار همگان قرار می گیرد.»
[۱۲] دکتر عنایت الله رضا؛ کمونیسم و دموکراسی؛ ص ۲۲
[۱۳] به این معنی که در تحلیل رفتار گرایانه- تاویلی، با استفاده از علم هرمنوتیک، معانی ای که بازیگران سیاسی به طور آگاهانه یا نا آگاهانه به رفتار خود می دهند تبیین می شود؛ مهم ترین ویژگی این تبیین ها که بدین طریق محرک های آن رفتار توضیح داده می شود. درباره روش تحقیق پیش رو ر. ک به: فصل روش تحقیق در همین بخش نخست
[۱۴] مصطفی شعاعیان؛ انقلاب؛ نشر مزدک؛ چاپ اول ۱۳۵۲، ص ۲۰