۲۹ آذرماه برابر است با دوازدهمین سالمرگ مقامی که عطای قدرت را به لقای وجدانی راحت بخشید تا حداقل از همدستی با کسانی که جنایتکار مینامیدشان برحذر باشد.
در ماجرای زندهیاد منتظری مسئله بر سر دو نوع تفسیر است: کسانی که اعدام شدند جرمشان مؤمن نبودن به عقیدهی قضات بود. منتظری در میان فقاهت و همدردی انسانی در کشمکش است، به همین دلیل شبها خوابش نمیبرد، و باز به همین دلیل گاهی از آبروی نظام میگوید و گاه از منع سفک دماء با حال و لحنی بهشدت انسانی. ما از زبان مردی که در او اخلاق قیامتباور با اخلاق انسانی در کشمکش است، درمییابیم که خود حکومت در برانگیختن جو ناسالم و خشونتانگیز پس از انقلاب نقش داشته است.
او دیگر مردمی را که با اکثریت قوی به جمهوری اسلامی رأی داده بودند، سپر بلای ابدی نمیکند، بل اذعان دارد که این مردم از ولایت فقیه چندششان میشود. در عین حال که خشونت واکنشی مخالفان مسلح را محکوم میکند، از این خشونت دستاویزی نمیسازد برای توجیهِ گستاخیها و جنایات و غارتگریهای سپاه و حقانیت حکومتی که همهی ابزار قدرت را در دست دارد. اینها نشان از بارقههایی از اخلاق و انصاف انسانی بیکینه دارند که فقه نتوانسته است وجدان همنوع دوستانهی او را یکسره فلج و منجمد کند. رنجی که در لحن گفتار این فقیه احساس میشود، بر کشمکش وجدان انسانی با احکام شرعی گواهی میدهد.
وجدانی که سرسپردهی مرجعی بیرون از خود نیست، در سخنان ایشان با آنچه از نظر دیگران جنایات مصلحتآمیز است، درمیآویزد؛ جنایات مصلحتآمیزی که در جمهوری اسلامی هرگز نه از تابستان ۶٧ آغاز گشتهاند و نه به تابستان ۶٧ ختم میشوند.
برای درک بهتر آنچه تلاش میکنم بگویم گزیدههایی از سخنان این انسانتر از آنها را در جلسهای که بوی ماتم و خون و چرک و کثافت میدهد بازگو میکنم که به دریافت من بر کشمکشی درونی دلالت دارند:
مصلحت اسلام و انقلاب!!!
«من اونی که برام مهمه، آبروی اسلام و انقلاب و آینده کشور و آینده شخص آقای خمینی[است] و اونکه تاریخ چه جور قضاوت میکنه.»
هر جا انسانیت برابر شود با مسلمان یا مسیحی یا کمونیست بودن، لاجرم حق حیات نامسلمان و نامسیحی و ناکمونیست ارزان میشود؛ نه فقط از دید حاکمان فرادستی بل بیش از آن در رفتار جماعت متعصب.
طبعاً میتوان مانند بسیاری از رفقای چپ و مارکسیست با منتظری روبهرو شد و او را نه در مقام یک انسان معترض به رفتار همجنسان و همسلکان خود که ازحیث پایگاه طبقاتی و نهاد مطبوعش بررسی و نقد کرد و ساختار منطقگریزی را به محاکمه کشید که مشخصات یک نظام اجتماعی معیوب را داراست و بر بنیادی نضج گرفته است که هیچ تغییری را برنمیتابد.
البته مصالح این بررسی نقادانه (نظیر بلایی که نهاد روحانیت بر سر مبارزان راه آزادی و تاریخ ایران آورد و در نهایت انقلابی که در نتیجهی مبارزهی جریانهای چپ و با هزینههای انسانی بسیارسنگین چپها پیروز شده بود، بهطرفهالعینی نصیب اسلامگرایان شد.
جریانی که با تقیه و دیگر دستاویزهای مذهبی، زمانی متحد استراتژیک استبداد شاهی بودند و درست زمانی که پایگاه طبقاتیشان تهدید شد با کمترین هزینه نسبت به دیگر جریانهای مخالف شاه با او از در دشمنی وارد شدند. یا جامعهای که در بادی امر با آرمانهایی انسانی بنا شده بود، توسط این نهاد و البته با خدعهی آیتالله خمینی، نصیب اسلامگرایان شد و با طرح حکومت فقه بر جامعه توسط خود آیتالله منتظری پایههای سیستم استبدادی قهاری نظیر آنچه در این چند دهه شاهد بودیم گذاشته شد) نیز آماده است. از این حیث نه میتوان و نه میشود از نقش و جایگاه او در استقرار نظامی سرکوبگر غافل شد اما نمیتوان از خاطر دور داشت که در این مجال با در نظر گرفتن همهی جوانب و البته حق بازبینی مجدد رخدادها توسط نسلهای مختلف در دادگاه تاریخ، فعلاً از محاکمهی آیتالله منتظری درگذشته، جدالی را مورد بررسی و واشکافی قرار دهیم که در آن فارغ از آبرو و مصلحت نظام یا حتی قضاوت تاریخ دربارهی اسلامگرایان (که ایدئولوژی و محرک لازم برای حذف دگراندیشان و مخالفان تفکر مسلط همواره توسط نصوص دینی و منابع فقهی در دسترس فقها و مفتیان بوده)، رویکردی انسانی همهی آن اجزای ایدئولوژیک را تحتالشعاع خود قرار میدهد تا در خلال نقشآفرینی مولفهی کلیدی «وجدان» اصولی پاس داشته شود که بهگواه خود آیتالله خلأ آن اصول در آن بازهی تاریخی فجایع انسانی بسیاری را رقم زد. فاجعهای که فریادهای آیتالله منتظری بهمثابهی مهر تأیید آن نسلکشی امکان هر شکل از نسیان و فراموشی این جنایت را منتفی میسازد؛ هرچند برای مفاهمهی درونگفتمانی (و شاید بتوان گفت درونطبقاتی) پای آبروی آیتالله خمینی و اسلام بهمیان بیاید لیکن نتیجه همان است که پیشتر ترسیم شده است.
مصلحت سوزی
«من یک آدم صریحالهجه هستم. همیشه اونیکه [اونچه] توی دلمه، نگه نمیدارم. بر خلاف آقایون که بعضیا با سیاست رفتار میکنند.. . بهنظر من بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما رو محکوم میکنه به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایتکاران توی تاریخ مینویسند. این، بیرودربایستی. »
حال پرسیدنیست که در نخستین گام که آیتالله نمیتواند نیرنگ و دسیسه و جنایت را مصلحت تلقی کند. این نگرش از فقاهت او منشأ میگیرد یا از احساس همدردی انسانیاش؟ این مسئله جای درنگ و تأمل دارد. دریافت من آن است که اخلاق و تربیت انسانی و عدالتخواه وی بر فقاهتش پرتو میافکند. نباید از خاطر دور داشت که او فارغ از فقیه بودنش، تاب دروغ و دورویی ندارد:
«شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی میگفت مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام شوند. اینا یه همچین فکری میکردند. و حالا فرصت را مغتنم شمردند در این جریانی که منافقین اومدند به ما حمله کردند، این رو جا انداختند پیش امام».
وابستگی حکمی که الهی نامیده میشود به خواهشهای بشری، دانسته یا ندانسته، در این اشارت هویدا میشود. منتظری گمان میدارد که خواهش انسانی خودش را فقه و اسلام تعیین کرده است. ایستاری را الهی میپندارد که فتوای وجدان انسانی خودش است. این مصداق معین بر شرحی که در باب وابستگی فقه به وضعیات انسانی آمد، گواهی میدهد. هم از اینروست که ما فقهها داریم نه صرفاً یک فقه متصلب و غیرقابل تغییر. از این حیث فقهها در هیچ جا بیش از آنجا که جان و زندگی انسانی در میان است، حکم خدا را گونهگون نمیکنند.
خدای موبدان زرتشتی هزاران مزدکی را مباحالدم میکند، خدای کلیسا مسلمانان را و خدای مسلمانان کافران را و خدایای یهودیان دشمنان قوم یهود را. هر معبدی حکم به ویرانی دیگر معبدها میدهد. بنا به روایت انجیلها، عیسی که خود خدا بود به دست پونتیوس پیلاتس لیک با دسیسهی فقهای یهود به صلیب کشیده شد. خود خدا در اینجا کافر و مباحالدم گشت.
فقه سنی، شیعه را رافضی میخواند و فقه حوزههای علمیهی شیعه حکم خدا را تنها در دایرهی تنگ فقه خود میبیند، اما در ماجرای منتظری حکم خدا حتی در همین دایرهی تنگ نیز دو تا میشود؛ حکم خدا از قتلعام تا حفظ جان تغییر میکند.
منتظری در این سو و وجدانهای فلجشده در سوی دگر، رقت قلب در اینسو و قلبهای سنگشده در سوی دگر. خدایی که در نگاه حسینعلی (بهعنوان انسان)، پروردگار رحمت است در اینسو و خدای انتقام و قهر و عذاب آیتالله منتظری (درمقام فقیه جامعالشرایط) در سوی دیگر!
گویی اختلاف این دو سو با دو وجه متعارض خداوند یکتایی که تاکنون هر دو طرف (چه حسینعلی بهمثابهی انسانی عادی و چه آیتالله منتظری در لباس و مقام فقاهت) خود را نماینده و آفریدهی آن میدانستند، دوتا کرده است. بگذریم از اینکه در این مجلس معذب و ماتمگرفته و چرکآلود، امر تغییرپذیر در برابر ابدی شدن، سخت ایستادگی میکند.