- زهره نوری
طبعا طرح این موضوع که اساسا شعار دستاندرکاران جمهوری اسلامی مبنی بر نابودی اسراییل فرجامی است که با تداوم استبداد حاکم بر ایران برای این جغرافیای سیاسی رخ خواهد داد ؟؟؟؟
در این میان طرح دو پرسش همواره ذهن را برمیآشوبد. اول این که چگونه است عدهای با عنوان “استمرارطلبان” (اصلاحطلبان سابق!) با تجربهی یک زیست چهل ساله در حاکمیت سرشار از فساد و جنایت، هنوز امید به اصلاح آن دارند؟ و دیگر این که چرا اپوزیسیون ایرانی هنوز نتوانستهاند پس از چهار دهه طرح و عمل مشترکی برای پایهریزی سیستمی دموکراتیک ارائه دهند تا مردم کوچه و بازار با اتکا به این طرح به آینده مبارزات خود امید بندند و با تمهیدات رنگارنگ استمرارطلبان (اعم از سوریههراسی، ترس از جنگافروزی و…) از مبارزه دلسرد نشوند؟
طبعا پاسخ به یکی از این پرسشها کافی است تا هزار پرسش بیپاسخ دیگر چهرهی تهدیدآمیز خودشان را به رخ نکشند. سوالاتی از این دست که: آیا برای اپوزیسیون ایرانی زعامت و ریاست مهمتر است یا مقابله با نابودی ایران و فجایعی که سرکوبگران و غارتگران بهبار آورده و میآورند؟ آیا آنها از نابودی ریشههای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی، اقتصادی در جامعه آگاه نیستند؟ آیا آنها شاهد اشاعه خرافات در سطح گسترده با عناوین گوناگون و مقدس جهت ایجاد بُتکدههای ریز و درشت برای به تمسخر گرفتن عقل و علم و چپاول مردم نیستند؟
به باور نگارنده، استمرارطلبان وطنی علیرغم دیدن و آگاهی از فجایع مختلف بر تن خسته و رنجور میهن، درنهایت به سود و زیان خود و قبیلهی خود میاندیشند؛ چه بسا که در صورت حذف جمهوری اسلامی و جایگزینی حاکمیت ملی متشکل از علم و خرد جمعی، در دکان خود را که وامدار غارت مردم بیپناه هستند، بسته میبینند. این جماعت برآمده از” ژنها و روابط خوب “خود بهتر از هر کس دیگری میدانند که در صورت استقرار حاکمیت قانون، باید در یک دادگاه عادلانه پاسخگوی رفتارها و کردارهای خود در منظر افکار عمومی باشند.
از دیگر سو مخالفان رژیم در خارج از کشور که خود را “اپوزیسیون” مینامند اما هیچ گامی جهت ایجاد یک آلترناتیو ملی برنداشتهاند، نیز دستکمی از گروه اول ندارند. این گروه نیز به خوبی میدانند در صورت فروپاشی نظام جمهوری اسلامی، یا باید به جامعه دموکراتیک در ایران بازگردند و یا در کشورهای توسعهیافتهی غربی زندگی متوسط رو به پایینی را ادامه دهند. در صورت بازگشت به وطن باید گفتمانی نو و تحولخواه برای نسل امروز داشته باشند و چون از این مهم بیبهرهاند، از ایجاد و شکلگیری آلترناتیو ملی وحشت دارند؛ زیرا که اینان هم کاسبکاراند، منتها از نوعی دیگر.
اما چه باید کرد؟
اتحاد و همکاری نیروها و سازمانهای مختلف سیاسی و اجتماعی از اقوام و قومیتهای مختلف برای ایجاد یک آلترناتیو ملی، جهت سرنگونی رژیم فاسد تنها راه ممکن برای نجات ایران است. ناگفته پیداست افزایش طول عمر رژیم فاسد بر سرعت نابودی میهن افزون خواهد کرد و در این صورت ما روسیاهان تاریخ کشوری خواهیم بود که تا سه دهه آینده چه بسا تنها نامی از آن باقی بماند. نامی برای بیابانی متروک که ساکنانش در بهترین وضعیت آواره شدهاند، و اگر زمانی فرزندانمان از سرزمین اجدادی خود توضیحی بخواهند، باید انگشت بر نقشه از آن سخن بگوییم. آن هم برای نسلی که فرصت و امکان زندگی در سرزمین مادریاش را ندارد و تنها شاید در دنیای زر و زور کنونی، پناهی در جای دیگری از جهان بیاید، در غربت و آوارگی.
آری، اگر در آن زمان جرات اعتراف به عدم همنشینی و همفکری با یکدیگر برای نجات وطن را پیدا کنیم، خواهیم گفت که این نقطه در نقشه “ایران” ما بود. بگوییم ما همگی از این نقطه آمدهایم اما هیچ وقت نتوانستیم بر سر اصول مشترکی متحد شویم و با خرد جمعی نتوانستیم سرزمین را از نابودی نجات دهیم.
با توجه به تجربههای تاریخی چهار دهه گذشته، برای ایجاد یک آلترناتیو ملی و همچنین ماقبل آن از نهضت ملی تا مشروطه نباید از ریشههای مایوسکنندهی تاریخی غافل بود. ریشههایی که موجب دوباره قدرت گرفتن استبداد و تغییر شکل آن در انقلاب ۵۷ شد؛ انقلابی که قرار بود برای نجات مستضعفان باشد اما با سپری شدن هر روزه از عمر نظام فقاهتی رانتی، صدای خرد شدن استخوانهای مستضعفان زیر پای استبداد دینی بیشتر و بیشتر به گوش رسید. استبدادی که با بهکارگیری فقه و کنار زدن عقل، خرافه را به جای علم نشانید. این نظام فاسد با در راس قرار دادن انگلهایی که از خوردن خون هیچ انسانی باکی ندارند، بقای خود را بازتولید میکند. شاهد مثال کم نیست. هر نوع اعتراض مسالمتآمیز و قانونی، به مسالهای امنیتی تبدیل میشود و با این بهانه، با خشنترین شیوه سرکوب میشود. دستگاه سرکوب رژیم پس از چهار دهه در غیاب صدای اپوزیسیون فعال، با وقاحت تمام به شیوههای سرکوب خود افزوده است. در تظاهرات اخیر مردم در اصفهان، عدهای از دانشجویان، دگراندیشان، نویسندگان و روزنامهنگاران با عنوان “بازداشت پیشگیرانه” به حبسهای دهشتناک گرفتار شدند. چند جوان دستفروش و بیکار در زندانهای مختلف کشور از اوین و اراک و سنندج گرفته تا اصفهان و اهواز جان سپردند و پس از مرگ دلخراش در زندانهای رژیم، انگ همکاری با گروههای معاند و اعتیاد و جاسوسی را نیز به آنان زدند و خانوادهشان را نیز مجبور به اعترافاتی کردند که به راستی روی کلیسا در قرون وسطی را سفید کرده است!
به راستی آیا پس از تمامی این جنایتها هنوز باید همچنان نظارهگر بود و در انتظار شنیدن صداهای زجر کشیده و خسته از داخل وطن ماند که ما را به اندک تحرکی در فضای مجازی و یا تظاهراتهای مقطعی و یا دیدار با لابیهای این کشور و آن کشور سوق دهد؟
برماست که سکوت نکنیم و منفعل نباشیم. یک تن شویم و برای نجات ایران به پاخیزیم. باشد با سکوت و انفعال به رژیم غارتگر برای نابودی وطن یاری نرسانیم و برای نجاتاش آگاهانه گام برداریم. اتحاد و همبستگی خود را با آگاهیبخشی برای ایجاد یک آلترناتیو ملی در رسیدن به حکومت دموکراتیک و مردمی در میهن پیوند زنیم. حکومتی که یاغیگری در کشور و منطقه را با نام امنیت گره نزند و برای برقراری صلح و امنیت و ثبات و پایداری از اهل عقل و علم و خردجمعی استفاده کند. امید که حرکتهای ایجاد آلترناتیو ملی برای نجات ایران در سایه تجربیات چند صد ساله، هرچه سریعتر صورت عملی به خود گیرد و پیامی روشن و دلگرمکننده در مبارزه با دیو استبداد کنونی را به ارمغان بیاورد.
