دموکراتیا۱ در اصل یونانی به معنای قدرت یا کراتوس۲ ومترادف با دموس۳ است. قدرت اگر بناست ناشی از مردم باشد، مردم نیز باید در ابراز توانش و قدرت خود نخست به استقلال و خودْ قانونی یا به لفظ یونانی به اوتونومیا۴ رسیده باشند. این نامگذاری از سر تفنن نبوده است.
اصل و بنیاد دموکراسی صندوق رأی نیست تا چه رسد به صندوقی که پیش از استقرار در حوزهی رأیگیری دریچهی خود را بر شماری از شهرندان مسدود کرده باشد؛ بهاییها، مارکسیستها، سوسیالدموکراتها، سکولارها، ردّصلاحیت شدهها، و تمامی کسانی که چهلسال و اندی حقی برای سخن گفتن از طریق رسانههای رسمی نداشتهاند، آنان که از تأسیس حزب و روزنامه محروماند، آنان که ممکن است اقلیت باشند لیک حتی حق سخن گفتن با اکثریت ابدی شدهی چهل و چند سال پیش از آنها سلب شده است، آنان که تنها سهمشان انکار شدن، ردّ شدن، و تهدید به شکنجه و قتل و زندان است. یک مأموریت رسانهها، منابر و مداحان اهل بیت، لجنمال کردن این محذوفانی است که چهل و چند سال است حتی یک دقیقه حق دفاع از خود در رسانهها ندارند. بیشتر این حذفشدگان هم مرام با کسانی هستند که در نظام سابق نیز محذوف بودند. در آن نظام نیز در حالی که در هر صدمتری صدای یک روحانی از بلندگوها شنیده میشد، هیچ دگراندیشی حق ابراز وجود نداشت.
کسروی را در روز روشن در حالی که در دادگاه دفاعیه مینوشت، بنا به فتوا با کارد و گلوله شرحه شرحه کردند و شاه جوان با قاتلان مدارا کرد. کسروی جز نوشتن کاری نکرده بود و حتی یک بچه نیز میتواند بفهمد که جواب کلمه کلمه است نه قمه. روحانیون در هر گوشهای منبری داشتند و از حوزهی قم «برای نجات نسل جوان» نشریههای پرتیراژ در مدارس پخش میکردند. انجمن ضدبهائیت حجتیه داشتند و گاه در اینجا و آنجا جماعت را تحریک میکردند به آزار بهائیان. در این میان، دولت، هم سازمان اوقاف را به آنها سپرده بود هم فرهنگ عمومی را.
هر انقلابی با ترکیدن بغض وجود اجتماعی به امید رفع موانع در ساحت گشودگی خاستن میگیرد. فاعل انقلاب تودهای است که کراتوس یا قدرت خود را آزاد میکند به این امید که این کراتوس خود قانون خودش باشد. کسانی که در دههی ۶۰ اعدام شدند از حزباللهیهایی که با پشتوانهی زور پدرسالار شجاع شده بودند، سهم بیشتری در پیکار با نظام سابق داشتند. آنها یا رهبرانشان در شرایطی مبارزه کرده بودند که حزباللهیهای دههی ۶۰ کاسبی میکردند.
به گواه اسناد غیرقابل انکار ( باوجود همه تاریخسازیهای مرسوم در نظام جمهوری اسلامی، موسساتی نظیر مرکز اسناد انقلاب اسلامی و موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات و…برای داستانپردازیهای غیرواقعی یا پررنگ کردن نقش اغلب منفعل روحانیت در انقلاب ۵۷ منتشر میشود) تقریبا هیچ تاریخپژوه منصفی نیست که بر این حقیقت تاریخی صحه نگذارد که روحانیون در زندانهای نظام پهلوی در اقلیت بودند. و البته حزباللهیها وقتی شجاعت اعتراض یافتند که دیگر کم مانده بود که گربهها هم «مرگ بر شاه» بگویند. بغض جمعی همچون فوران آتشفشان ترکیده بود و اکنون نوبت ابراز شجاعت کسانی بود که قبلاً با تحسین اما در گوشی دربارهی «حماسه سیاهکل» پچ پچ میکردند.
چندی پیش رهبر جمهوری اسلامی خواست تا واقعیت دههی شصت را به آگاهی نسل امروز برسد. ما به نوبه خود این دعوت را لبیک میگوییم: هیچ انقلابی از یک ستاد فرماندهی آغاز نشده است. ترکیدن بغض جمعی همچون زلزله پیشبینیناپذیر است. قدرت آزادشدهی مردم نظامی را واژگون کرده است. رهبران انقلاب غالباً بعداً رسیدهاند؛ یکی از سوئیس به روسیه، یکی از پاریس به تهران، یکی سریع و برقآسا، یکی سلانه سلانه و آرام. همهی این رهبران از سالها پیش شاید برای انقلاب نقشهها کشیده باشند یا به محض خبر شدن از هر جنبش کوچک یا بزرگی به خود گفته باشند: «وقتش رسید، انقلاب شد» لیک تا بغض جمعی نترکد، هیچکس نمیتواند انقلابی برپا کند. آن وقت است که رهبران آینده ناباورانه از خود میپرسند :«راستی راستی انقلاب شده؟» و سپس امر بر آنها مشتبه میشود که شب نامهها و اعلامیههاـکه غالباً پس از جرقهی اولیه وافر میشوندـ مردم را آگاه کرده است یا کتابی که سی-چهل سال پیش نوشتهاند. امّا این خود پرسشی است که آیا آگاهی به تنهایی برای آنچه از حالی جمعی برمیخیزد، بسنده است؟ حالی که ترکیدن بغض جمعی مردم مینامیمش، همچون خودِ واژهی مردم مرموز است. دههی شصت دههی جولان رهبرانِ مابعدی انقلاب بود و به تعبیری دقیق رهبران بعدی انقلاب رهزنان آن خیزش مردمی بهمن ۵۷ بودند. دههی شصت دههی این رهزنی بود با اسم رمز وحدت کلمه.
شاهدان صفوف انقلابیون ۵۷ نیک میدانند که عکسها و شعارها و تیپهای اجتماعی گونهگونی در این صفوف دیده میشدند، چپ و مذهبی و با حجاب و بیحجاب، چریک فدایی و مجاهد و دیگر گروهها را یک حالِ منتشرشده و سریان یافته گرد آورده بود که با آگاهی و خردورزی یکی نبود مگر امید به دوام این حال رهایی از اضطرار را به غلط آگاهی بنامیم. همه همدگر را دوست داشتند. «الف» به «ب» گل نرگس میداد غافل از اینکه دیری نخواهد پایید، که باز یکدگر را ببینند لیک یکی در نقش جلاد و دیگری در جای متهم در شکنجه خانهای تاریک.
انقلاب اگر لحظهی گسست در هستی اجتماعی نباشد، دیگر انقلاب نیست. گویی در تاریخ وقفهای ناجور سربرآورده باشد تا به انسانها یادآوری کند که آری به اتفاق میتوان از اضطرارها رهایی یافت… «آب رامجانی میکنیم، برق را مجانی میکنیم… هیچ نسلی نمیتواند برای نسل بعد تعیین تکلیف کند… شما را به مقام انسانیت میرسانیم…»۵ به دیگر سخن از بند آنچه شما را تخته بند درگیری مدام با وضعیات اضطراری کرده است، رهایی میبخشیم.
انقلاب یک حال جمعی است که ناگهان افق تنگ و مضطرّ آینده را به قدر افق امکانات سرکوب شدهی انسانی گشوده مینماید. آنچه پتانسیل انقلابی نامیده میشود چیزی جز میل دوام این حال برای همیشه نیست. رهزنان انقلاب به محض تشکیل حکومت نخستین ضد انقلابیون میگردند. آنچه امروز به انفعال و بیحرکتی ایرانیها تعبیر میشود، در واقع درگیری روانهای پریشان با این آرزوست که ایکاش میشد از راهی غیر از انقلاب ساختار را دگرگون کرد. دههی۶۰، دههی جنگ آیتالله خمینی با خودش بود. دههی جنون رهبری بود که وعدهی آب و برق مجانی داده بود و اکنون باید گورستانهایی آبادتر از گورستانهای شاه میساخت. وقتی رهبر کاریزماتیک با چهرهی درهم فشرده و سنگوار فریاد میزد:«حزب فقط حزبالله» ناگفته رهنمود میداد که وحدت کلمه از راه حذف بدست میآید نه از راه جذب. با این رهنمود مردم نیز به دار و دستهی «یا روسری یا توسری» منحصر شدند.
از ۱۲ تا ۲۲ بهمن هر سال که در تلویزیون «دههی فجر» و در تاکسیها «دههی زجر» نامیده میشود، صحنههایی از راهپیماییهای انقلاب ۵۷ را نمایش میدهند. در این تصاویر به یاری کارشناسان سانسور تصویری دقیقاً همان تیپ عکسها و شعارهایی حذف شدهاند که اعدام شدگان دههی شصت در راهپیمایی حمل میکردند. دههی شصت با اسم رمز «وحدت کلمه» حکومت به شکل پروکروستوس افسانهای درآمد؛ مردم را بر تخت معجزه خوابانید، سپس برای همتخت شدن مردم با تختِ خودش تا میتوانست از سر و ته مردم زد. آنچه باقی ماند حزب فقط حزباللهیها یا تابعان تئوکراسی بودند. فضای بازی که همهی افراد و جمعیتهای ایرانی بتوانند در آن حضور یابند تنها در هنگام انقلاب پدید آمد، صبح روز بعد از انقلاب، شب تاریک فضای عمومی و جان دموکراسی بود. قدرت و کراتوسِ پابهزایِ مردم هنوز راه نیفتاده به تخت پروکروست بسته شد. آنچه آیتالله خامنهای کتمان میکند، گویاتر از همهی گفتههای اوست. جلّاد یعنی: آن محذوفی که در عین محروم شدن از مکانیزمهای مشارکت بی خشونت در قدرت از او چشم داشتهاند که برای حقوق سیاسی خود دست به هیچ خشونتی نزند. جلاد همان زائدههای تخت پروکروست است که دیو نیستکار و اهریمنی میپنداشت با قطع و پرتاب آنها به گوشهی کارگاهش برای همیشه محو میشوند یا مردمی که مردم به حساب نمیآیند، عریان و بیپناه در اعماق شهر خود تبعید شدهاند، در سطلهای زباله دست میچرخانند تا چیزی برای خوردن یا تبدیل به پول یک وعده غذا پیدا کنند، به سوریه نرفتهاند تا شهید شوند و به نعمتهای بهشتی دست یابند، کلت به کمر و چماق در دست نگرفتهاند تا با کوفتن تا با زدن مردم واقعی اجر ببرند، هولناک آن است که هر معترض بالقوه و بالفعلی با مقابل گشتن با شهید جهنمی میشود، واژههایی که دیوانسالاری اسلامی تولید میکند، از این دنیا بر نیامدهاند لیک با این دنیا کار دارند.
جهنم جواز کوچک شمردن عظیمترین خشونتهاست. المثنای خدا باید به خدا تشبه جوید. دههی شصت دههی بازتولید ماکتهای جهنم بود. از همان زمان مردم به جهنمی و بهشتی تقسیم شدند نه به خودی و غیرخودی. حذفهای پیدرپی، دایرهی بهشتیها را تنگتر و دایرهی جهنمیها وسیعتر کرد. برای حفظ بهشتیها آنها به هر کاری مجاز میشوند. قانون برای آنها مفهومی ندارد جز فساد، غارت، راهزنی، گروگانگیری، و هر آنچه در صدر اسلام نیز فرشتگان آسمانی به انجامش کمک کردهاند. اخلاق و وجدان انسانی و خودِ مردم، پس باز باید به فرد انسانی نزدیکتر شویم. تنها یک چیز میبینیم: گشودگی بر امکانات و تجربهی حالهایی که در جریان ارتباط خودش با جهان و دیگران تجربه میکند؛ حالهای ناخوش در وضعیت اضطراری و حالهای خوش در هنگام رفع اضطرار. مذهبی که میراثی از پیش بوده و تقدس یافته است در ساحت گشودگی نخستین چیزی است که باید حذف شود چرا که سرسختترین مانع آزادی انسانی است. حال حکومتی با سیاسی کردن این سرسختترین مانع آزادی، زور انحصاریاش را به لشکر بیپایان متعصبان سپرده است و دیکتاتوری اکثریتاش تا وقتی به تزویر دموکراسی نامیده میشود که این متعصبان حاکم را پاسدار مقدسات مادرزادی خود پندارند. حاکم به «وحدت کلمه» و بازگشت دوران پیش از برج بابل نیاز دارد. تودهی متعصبی که هرگز اعتقاداتش را در گشودگی هستیِ انسانی خودش به اموال اعتقادیاش نرسیده است، تودهای که زیر سلطهی تهدیدهای جهنم و وسوسههای بهشتش ترس نه فقط به او بل به حکمای بزرگش در طول تاریخ حتی یک آن مجال نداده حضور خدای خود را در معرض شک و پرسش نهد و در این خدا ترسی و تغذیهی وحشت و بندگی گازگرفتنِلب یا به قول امروزیها سانسور درونیشدهاش سانسور بیرونی را از صرف هزینه و زحمت بی نیاز کرده است، را خود را بی فکرانه و بدون حتی یک آن شک و پرسش مزورانه از مردم سالاری دم میزند که این متعصبان که حتی یک آن تعلقات مال شدهی خود را در معرض شک و پرسش ننهادهاند. میداند که مردم طبقات دارند، اقوام مختلف، مذهبهای مختلف، سلیقههای مختلف، تربیتها و آموزشهای مختلف، درگیریهای اقلیمی متفاوت دارند. هر بچهای نیز میتواند بفهمد از طرف دیگر هر رخداد متنی کلی دارد. دقیقاً در غیاب متن کلی واقعی متن دروغین ساخته میشود.
از وقتی نخستین حکومتها شکل گرفتند، ارتباطهای انسانی نیز تحت ادارۀ قدرتهای فرادستی درآمد. باید افزود که «حال»ها گرچه ظاهراً درونی و سوبژکتیو مینمایند، بههیچروی خاستگاهی درونی ندارند ورنه دیگر ارتباط بیمعنا خواهد بود؛ این به فرضی است که از سر ناچاری و تنها برای تفهیم مطلب عجالتاً به دوگانۀ درون و برون تن میدهیم ورنه وقتی میگوییم هستی ما از بن و بنیاد یک هستی ارتباطی است، پیشاپیش رساندهایم که آنچه برون خوانده میشود، خود از مقومات هستی انسان است نه امری ثانوی و افزوده. برای آنکه آب با آتش ارتباط پیدا کند، دستی از بیرون باید آب را بر آتش ریزد. انسان اما پیشاپیش از درون برونی است. از وقتی نخستین حکومتها شکل گرفتند، ارتباطهای انسانی نیز تحت ادارهی قدرتهای فرادستی درآمد باید افزود که «حال»ها گرچه ظاهراً درونی و سوبژکتیو مینمایند، به هیچ روی خاستگاهی درونی ندارند ورنه دیگر ارتباط بی معنا خواهد بود؛ این به فرضی است که از سر ناچاری و تنها برای تفهیم مطلب عجالتاً به دوگانهی درون و برون تن میدهیم ورنه وقتی میگوییم هستی ما از بن و بنیاد یک هستی ارتباطی است، پیشاپیش رساندهایم که آنچه برون خوانده میشود خودْ از مقومات هستی انسان است نه امری ثانوی و افزوده. برای آنکه آب با آتش ارتباط پیدا کند، دستی از بیرون باید آب را بر آتش ریزد. انسان اما پیشاپیش از درون برونی است.
——————————————————————-
پینوشت:
۱. δημοκρατία
۲. κράτος
۳. δῆμος
۴. αὐτονομία
۵. سخنرانی آیتالله خمینی در بهشت زهرای تهران؛ ۱۲ بهمن ۱۳۵۷