- سام. م. سرابی
همه ساله در روز ۳۰ آبان برگزارکنندگان روز جهانی فلسفه در ایران برای اعتبار یافتن تفکری رسمی از هرچه در توان دارند دریغ نمیکنند تا حاصلی همواره تکراری را شاهد باشند: همان حرفهای تکراری با آدمهایی تکراریتر! تلاش یادداشت پیشرو تلنگر و طرح چند پرسش پیرامون روز جهانی فلسفه است؛ روزی که لابد هر کشوری با گشودن موزهی فلسفهاش نویافتهای از میان سنگوارههای فکریاش را به رخ دیگران میکشد.
۱- روز جهانی فلسفه چیست و اساسا در این روز چه مناسکی را باید بهجا آورد؟
لابد هر کشوری مفتخر به تاریخ مسعود خویش، با گشودن موزه فسلای فلسفهاش [۱]، نویافتهای از میان سنگوارههای فکریاش را به رخ دیگران میکشد! اما اگر چنین باشد، خزانه فلسفی هر تاریخی تا چند دهه پاسخگو میتواند بود؟
این پرسشیاست همواره، برای جغرافیای تفکر رسمی ما، که استواری خویش را تماما بر تزی اقبالی- شیخ فضلاللهی [۲] بنیاد کردهاست و «آنچه خود داشت»[۳]. باور به اینکه مسئله ساکنان باختری زمین، تقلایی نافرجام در منجلاب غربت غربی خویش است و در این میان ساکنان شرقی این کره را اندیشهای جز اشراق وجود، شایسته نیست. مبادا ذهن ایرانی در سفره انیرانی راه به بیراه برد.
طنز این قصه نگر که هنوز حتی نیمی از این میراث نیز از سایه به روشن نیامدهاست. و صد البته، این، میراثخواران را خوشتر که یکی دو قرن بیشتر، میتوانند با چاپ و پراکندن فکر دیروزی، با تحشیهو تصحیح و… به خوان موروثی خویش تفاخر ورزند. حال شیخ اشراق نشد، فارابی! که دفعتا بسیار داریم از این اطعمه در سفره بیکرانهء موزههایمان.
سخن کوتاه: ماجرای روکرد «آنچه خود داشت» شباهتی غریب به سفرههای زیرزمینی نفت ایرانی دارد که سرنوشت محتوماش پایان است.۲-فکر دیروزی چندان که از نامش بر میآید اغلب (و نه به تمامی) دغدغههای پیشینیان را یادآور است، دغدغههایی زمانمند که اساسا در جهان امروز موضوعیتی ندارند. با وجود این، بازخوانی این دغدغهها بدون هیچ سنخیتی با مسائل انسان معاصر، تکراری ناتمام یافتهاند، درحالیکه میبایست آنها را بهمثابه بخشی از تاریخ تفکر، گسست و مورد واکاوی انتقادی قرار داد، گسستی که فلسفه غربی بهوضوح توانسته به آن دست یازد و شرق اما در افسون تنیدهشده بر گرد مواریثش به تقدیس اسطورههایش مشغول مانده، هم از آن سان که قبایل کهن به توتمها و تابوهایش مینگرد. تو گویی آنها بنیادی فراسوژهای دارند و نمیبایست با چشم عقل دیدشان.
گاه در لابلای گفتو شنودهای روشنفکران پرسشی همواره در کمون مطرح میشود که: چرا فلسفه ایرانی- اسلامی پس از ملاصدرا دچار رکود شده و نمیتوان از فیلسوفی با یک دستگاه فکری منسجم و سیستماتیک یاد کرد؟
پاسخ این پرسش را گروهی در مغفول ماندن اندیشه اسلامی میبینند و گروهی دیگر در ورود فلسفههای غربی که جز از خود گمشدن، ارمغانی برای اندیشمندان اسلامی نداشت: ذهن ایرانی در سفره انیرانی راه به بیراه برد.
اما ماجرا ریشهای بنیادیتر از این دارد: افسون داشتههای بهارث رسیده از پیشینیان و گریز از گسست از تاریخ گذشته. نمونه بارزش درآوردن عرفان از دل هایدگر و…
از سویی این پرسش کماکان در کمون است که: آیا فکرِ دیروزی گرهگشای دغدغههای امروزین انسان ایرانی است؟ و اگر هست…
در این میانه کافیاست آن بنیادهای فکری را به تیغ نقد سپرد و به لعن داعیان اندیشه خودی گرفتار آمد. بهگمانم آیزایا برلین بود که در گفتوگویی هملت (ویا شاید ادیپ شهریار) را نماد پویایی تمدن غرب خوانده بود که با پدرکشی قدم بهجلو برداشته. آیا نماد تمدن این جغرافیا اسطوره رستم نیست که «فرزند کشتهاست به پیرانسرا»[۴] . جالبتر اینکه اغلب کسانی امروز بهعنوان فیلسوف معرفی میشوند که در دو قطب افراط و تفریط متذبذب ماندهاند: نحلهای مات گذشته خاور زمین و گروهی افسون شدهی اندیشه باختر.
۳- از دیگر سو مدعیان فکر غربی با تاریخی خواندن تفکر پیشینیان (که دفعتا سخن بجاییست) آن را یکسره مردود و بیمناسبت با زندگی امروزی دانستند و نتیجه این روکرد آنشد که دیدیم: رکود اندیشهای همخوان با زندگی در این زیستجهان و بیموضعی و انفعال در برابر اندیشه وارداتی.
نمونه بارز مدعای اینکمترین اندیشه انتقادی است که گروهی از فرانکفورتیهای ایرانی(که از آن حرفهاست) عرضه میکنند، آن هم با استناد به آیاتی چند از آدورنو و هورکهایمر و بنیامین و نیم دوجین از این اسامی عریض و طویل با این تصور که میتوان با تمسک به این متفکران حرف تازهای زد.
فراموش کردهایم که در تفکر غرب، فلاسفه بهمثابه دوندگان دوی استقامت چوب به دست بار امانت را به دونده بعدی میدهند تا در میدان فکرورزی روشمندانه به پیش بروند. ما در این میان چهکردهایم؟ نیمدوجین پرسشاز تفکر غرب با ماهیتی مصرفزده که برخاسته از ذهنیتی ابزاراندیش است، دریغ از اینکه پرسشهای جدی مغفول مانده میان درگیریهای روزمره، خودبهخود پدید میآید.
زمانی، مصطفی شعاعیان، “یگانهی متفکرِ تنها” [۵]، آیهپرستی را یکی از معضلات فکر ایرانی میدانست [۶]؛ که در دورهای کنج خانههای تیمی تنها به تغییر جبری تاریخ زیر لوای کمونیسم روسی میاندیشید و گاه چنان این خبط چپ ایرانی را بر سرش میکوبید که خدایگان از عرش به فرش برسد.
و اینک طنز تاریخرا نگر: ما مریدان راستین [۷] کماکان با باور به معجزه آیات خدایگانی دیگرگون (اینبار از لاک گرفته تا ژیژک) سودای مقصدی را داریم تا لنگلنگان خرک خویش بدانجا برسانیم. نام این را نیز گذاشتیم بومیسازی!
۴- بومیسازی! بهجای برگرفتن متد اندیشه و آموختن چگونهاندیشدن، تفکری را که وام گرفتهایم، به زیستجهان خویش تعمیم میدهیم.
جالب اینکه در این جغرافیا اغلب هر پدیده وارداتی تغییر شکل داده به چیزی غیر از خودش بدل میشود: بومیسازی امری است که نمونه بارزش را در کمونیسم دیدیم، در حالی که نیاز به یادآوری نیست که بومی بودن در انترناسیونالیسم و مارکسیسم جایی ندارد. راستی را نگر که نقطه عزیمت تفکر هایدگر را در یک خوانش اسلامی عنایت یزدانی تلقی کردیم و چه خوشکه مارکس تأویل اسلامی برنمیتافت.[۸]
ماجرای غمانگیز روشنفکری در ایران نیز درست از جایی آغاز شد که تمایزی میان تفکر آکادمیک و جریان روشنفکری دیده نشد. حائریها در کلاس درس خود ماندند و ملکیها در مقام روشنفکر سودای تغییر در سر پروراندند. و سرنا از سر گشادش نواخته شد: این یکی فلسفه را محدود به خوانش ملاصدرایی کرد که به استعمار و استبداد و مردمسالاری و طبقه نمیاندیشید و آن دیگری چنان سودای غرب درسر داشت کهاندیشهاش بنیادی تئوریک (برگرفته از خواست و نیاز این جغرافیا و بنیانهای فکریاش) نیافت و بهدنبال فرمولی وارداتی برای تغییر دستبه دامان چین و شوروی و… شد [۹]. و این دو یا ملاقاتی نداشتند و یا چون جلال آلاحمد که غربزدگی سید احمد فردید را نفهمید در فهم اندیشه دیگری دچار مشکل بودند.
۵- قصه نبود آموزش روشمند فلسفه در ایران از حیث آکادمیکی آن نیز سر دراز دارد و باز گویی گفتههای پیشین است: فلسفه آموختن در این جغرافیا محدود به تدریس اسفار ملاصدرا شد و تاریخ فلسفه کاپلستون که خوانشی اسکولاستیکی از تاریخ فکر غربی بود و همین. جالبتر اینکه این دور باطل کماکان ادامهدارد…
پانویسها—————————
[۱] فسلا: فسیلها
[۲] در این تز دو واکنش وجود دارد: واکنش اول بنیادگراست و بر این باورخود پافشار، که ما همه چیز در بنیادهای فرهنگیمان داریم، نیازی به هیچ کدام از دستاوردهای غرب نداریم ومیبایست هر چه را که غربی است بیرون ریخت.
واکنش دوم بر خودبنیادی اندیشه شرقی-اسلامی تاکید دارد: هر چه را که در اندیشه و تمدن غربی میبیند، در بنیادهای فرهنگیمان مییابد. نمونه بارزش درآوردن مفاهیمی چون جامعه مدنی از اندیشه فارابی است و مدعایی که خود جای بحث دارد: فارابی بنیادگذار اندیشه جامعه مدنی است!
[۳] عنوان کتابی است از احسان نراقی که مصرانه بر این باور خود پای میفشارد که هر چه بخواهی در میراث تاریخی و تمدنی ما وجود دارد و نمیبایست بیهوده در غرب به دنبال آن گشت و البته کنایه از کسانی که با شعار «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد»! نیچه را در خیام مییابند و جان لاک را در فارابی!
[۴] اشارهای به بیت «کهرا آمد این پیش کآمد مرا/که فرزند کشتم به پیرانسرا» شاهنامه فردوسی/تصحیح ژول مول/جلد دوم/ص٣٧٧/بیت ١٢٩۵/انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ ششم ١٣٧۴
[۵] عنوان کتابی از هوشنگ ماهرویان؛ نشر بازتابنگار؛ ١٣٨٣
[۶] کتاب انقلاب/مصطفی شعاعیان/ انتشارات انقلاب ١٣۵٨/ ص١۵
[۷] اشارهای به این تعریف اریک هوفر از مرید راستین که: «… وی مسافر سر راهی با احساس سرشار از گناهی است که بر مرکب هر آرمانشهری از مسیحیت تا کمونیسم سوار میشود. وی آدم متعصبی است که به یک استالین یا مسیح نیاز دارد تا بپرستدش و برایش بمیرد. وی دشمن خونی وضع موجود است و مصرانه، جانش را فدای رویایی دسترسی ناپذیر میکند.» ر . ک مرید راستین. اریک هوفر . ترجمه شهریار خواجیان . نشر اختران . چاپ اول . تهران . ۱۳۸۵ . ص ۲۰
[۸] طنز تاریخ را نگر که این نیز از ما برآمد با سازمان مجاهدین خلق که با دوئالیسم پیگیرش تلاش درجهت جامعه بیطبقهء توحیدی داشت و خوانشی اسلامی از ماتریالیسم دیالکتیکی!
[۹] نگاهی از درون به جنبش چپ ایران؛ گفتوگوی حمیدشوکت با محسن رضوانی/ صص۶٩ و ١۶٨وایضا نگاهی از درون به جنبش چپ ایران؛ گفتوگوی حمیدشوکت با ایرج کشکولی
سام محمودیِ سرابی شاعر، نویسنده و روزنامهنگار بهسال ۱۳۵۵ در تهران بهدنیا آمد. وی دانشآموخته فلسفه دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد است و کار مطبوعاتی خود را از ۱۳۷۲ آغاز کرد. او در داخل با نشریاتی مانند همشهری، حیات نو، همبستگی، بهار، اعتماد، شرق و کتاب ماه فلسفه و در بیرون ایران با رادیو زمانه، روزآنلاین و آمدنیوز همکاری کرد. و اکنون در ونکوور به کار پژوهش میپردازد.
sampuraziz@gmail.com
