- فیضالله قزاونه دخوسفلی
واگن مترو که میآید، همه به بدن و کلههایمان حالت آئرودینامیک میدهیم که راحتتر وارد شویم. حالت آئرودینامیک دادن به کلهوبدن در مترو با آن آئرودینامیکی که شنیدهاید، تفاوت دارت اینجا نه قرار است مثل یک ترانسفورمر تبدیل به لامبورگینی شوید و نه شبیه موشکهای دراگونهای شرکت اسپیس ایکس. فقط کافی است در خودتان مچاله شوید و سر را چنان پایین بیندازید که ترجیحا دماغتان نزدیک سینهتان باشد و اگر کلاهی هم بهسر دارید احوط این است که از جلو ابرو و از بغل گوشهایتان زیرش پنهان شود.
این آئرودینامیک بودن باعث میشود چندان مقید به قواعد شهروندی یا انطباق با معیارهای آدم مبادی آداب نباشید و اصولا دیگر لازم نیست نگران باشید کجایتان به کجا میمالد یا کجایشان به کجایتان. اگر هم کسی خطاب به شما گفت: «هویییی یابو علفی!» اولا چون چشم به چشم نیستید، ملالی نیست، ثانیا چون گوشتان پوشیده است احتمال شنیدن و ورم کرموزمهایی که وجه تمایز شما از یابوست هم، کم است و در حالیکه طرف بیضه منبسط منقبض میکند که حالیتان کند یابویید، شما مثل کسی که از آجرهایی که بهسمتش پرتاب میشود، خانه میسازد، از یابو گفتن آن، سیخکی ساختهاید برای فشار به نفر جلویی و همچنان پیش میروید.
اینها را گفتم تا فایده اصلی این روش را بگویم و آن اینکه، آئرودینامیک بودن در این لحظه هیچ منافاتی با این ندارد که قبل از سوار شدن یا بعد از آن به عنوان یک منتقد و روشنفکر عمومی، هم اعتماد به نفس و وجدانتان آرام باشد و هم به مدد آخرین دستاوردهای علوم اجتماعی به بغل دستیهایتان ثابت کنید که دلیل هجوم گلهوار برخی شهروندان تمدنندیده در ایستگاه مترو، جامعهستیزی، شکاف طبقاتی، سوگیری تایید شونده، ابتذال شر و از همه مهمتر حمله اعراب به ایران است.
برای نمونه خود بنده، بارها شده است که در ایستگاه که منتظر رسیدن قطار بودهام و عینک کائوچویی خودم را جابهجا و شال سفید روشنفکری را مرتب میکردم و موهای آشفته و ابلق «سوران سانتاگی»ام را مرتب میکردم، جوری که بغلی بشنود. آهی کشیدهام و گفتهام:« آه، چه بودیم و چه شدیم».
خوشبختانه شهروندانی که مقوله فقر تاریخیگری را بشناسند و دچار خوداگاهی طبقاتی شده باشند، بسیارند و یکیشان بلافاصله جواب داده است:« آی گفتی آقا!». ومن یکی را که از شکل جمجمه احساس کردهام بیشتر میفهمد انتخاب کردهام وفصلی در باب اینکه« ما چگونه ما شدیم» صحبت کردم. معمولا مترو وقتی میاید که بحث گل کرده است.
در این لحظه شما باید بین سوار شدن؛ جهیدن به عنف و روشنفکری اجتماعی یکی را انتخاب کنید و تئوری بقا برای من دومی را انتخاب کرده است، پس با استفاده از غفلت طرف، دوری زدهام و کلاه را پایین کشیدهام و از جناح چپ، ماتحت یکی را گرانیگاه فشار همهجانبه خودم کردهام و درحالیکه ملت همه چیزشان را به همه جایم حواله کردهاند، داخل شدهام.
از فواید این روش که باعث میشود هم از منافع شخصی و هم رسالت اجتماعیات جا نمانی، همین بس که بارها شده است که همان مخاطب پیش از آمدن قطار را داخل قطار دیدهام که با دیدن من انگار مرادش را پیدا کرده است و پرسیده: آقا حرفاتون روباید با طلا نوشت، دیدید اون یابو رو؟ ومن آه کشیدهام و گفته ام: « بله، متاسفانه گفتم کاری که عرب و مغول و انگلیس کرد با ما، هیچکس نکرد!».
