۱- حمله به نقطه قوت رقیب ضامن شکست است. بر اساس تمام دکترینهای نظامی/امنیتی، در هر تقابلی باید به نقاط ضعف حریف حمله کرد. تنها نقطه قوت نظام حاکم بر تهران دستگاه سرکوب آن است. انتخاب خط مشی مسلحانه یعنی آنچه حکومت میخواهد، چون تنها قدرت حکومت اسلحه و نیروی سرکوب است.
۲- قربانی کردن معترضان خشونت پرهیز: هر نوع اقدام مسلحانه در اعتراضات به هدف قرار گرفتن معترضانی منجر میشود که برای اعتراض مدنی به خیابان آمدهاند، اما ناخواسته به سپر انسانی افراد مسلح تبدیل میشوند.
۳- کاهش شدید اقبال عمومی نسبت به هر نوع حضور اعتراضی: حضور مردم در حرکات اعتراضی علیه حکومت با میزان حضور مردم نسبت عکس دارد. شمار افرادی که حاضرند در اعتراضات صنفی/اجتماعی مشارکت کنند با شروع مبارزه مسلحانه بهحداقل خواهد رسید.
۴- واگذاری تقابل به گروههای سازمان یافته مسلح: هر نوع اقدام مسلحانه کور و خودجوش میدان را به گروههایی که تجربه دههها مشی مسلحانه را در کارنامه خود دارند واگذار خواهد کرد. این گروهها بهخصوص مجاهدین خلق به عنوان گروهی بدنام که در کنار دشمن میهنی قرار گرفتند، شناخته میشوند و این موضوع ضربه پذیری را بالا میبرد.
۵- ایجاد همبستگی در صف نظام: آغاز فاز مسلحانه افرادی که ظاهرا در صف نظام هستند، اما قلبا مثل اکثریت منتقد آن هستند را ناچار به دفاع از خیمه رهبری خواهد کرد، چون منطق بقا بر نقدهای سیاسی غلبه مییابد.
۶- تشدید چرخه خونخواهی و تقویت فرهنگ انتقام: هر فردی (ایادی نظام یا افراد عبوری) در درگیریهای مسلحانه جان خود را از دست دهد، به شهیدی برای نظام تبدیل میشود حلقه اطرافیان آن فرد نیز در زمره مدافعان خونخواه نظام قرار میگیرند.
۷- خشونت انقلابی ذاتا فاقد حد یقف است: هر فردی که مشی مسلحانه را برگزیند، عملا خود را در آن واحد در مقام قاضی و میرغضب میبیند. امروز ممکن است اسلحه خود را متوجه به عامل مسلح رژیم کند، فردا ممکن است بقال سر کوچه که عکس خامنهای را بالای سر خود زده مستحق مرگ بداند. خشونت کور حد یقف ندارد و تنها به تشدید خشونت در جامعه میانجامد.
این دلایل مواردی هستند که هر نوع دست بردن به اسلحه و حتی سخن گفتن در مورد آن را غیرقابل توجیه میکند و پرهیز از آن برای مبارزه با حکومتی که بینهایت سرکوبگر است، مضر و منفی است.