به نقل از دانشنامه منتشر نشده طنز پارسی، جلد نهم
محمد صالحی آرام، متخلص به «آمیرزا صالح»، «صالح الشعرا»، «ملا صالح»، «ملا صالح همدانی»، «خوشخیال» و «دادا همدانی» اهل همدان در سال ۱۳۱۹ در این شهر به دنیا آمد. وی همانند اغلب هموطنان کشور ساکن تهران بود و دیروز در سن ۸۳ سالگی در بخارست درگذشت. نوشتهای که میخوانید در جلد نهم « دانشنامه طنز ایران» که شش جلد آن تاکنون منتشر شده و این مطلب از جلد نهم آن که هنوز منتشر نشده است، برای نخستین بار منتشر میشود.
او نخستین شعرش را در سال ۱۳۳۶ در مجله «امید ایران» منتشر کرد. صالحی آرام در سال ۱۳۳۷ وارد روزنامه اطلاعات شد و ضمن اشتغال در کار روزنامه، در صفحه «نمکدون» اطلاعات هفتگی که جزو مجلات بنگاه اطلاعات بود، با امضای «م – ص» آثار خود را منتشر میکرد. وی در این مورد گفته است: «در سال ۱۳۳۷ که وارد مؤسسه اطلاعات شدم، اولین کار نوشتنیام صفحه طنز نمکدون اطلاعات هفتگی به سردبیری مجید دوامی بود… قبل از ورود به مؤسسه اطلاعات، به طور متناوب شعرهایی از من در مجله امید ایران آسیای جوان به چاپ رسیده بود… به پیشنهاد مرحوم منصور تاراجی صفحهای با عنوان «زیر آسمان کبود» در روزنامه برپا کردم؛ مطالب این صفحه مخلوطی از «طنز – خبر و انتقاد» بود که میتوان گفت برای یک روزنامه جدی خبری – سیاسی تازگی داشت. خوشبختانه این صفحه مورد اقبال خوانندگان روزنامه قرار گرفت و سالها دوام آورد. صفحه «طنز و حکایت» و ستون «قابل عرض» از دیگر کارهای تولیدیام در روزنامه بود.» (۱)
وی در مورد همکارانش میگوید: «با مشی سیاسی گذشته و حال افراد کاری نداریم. بسیاری از همکاران سابق هم درگذشتهاند، ولی وجهه نویسندگی آنها موردنظر است و اینکه این افراد واقعیت وجودی در تحریریه روزنامه اطلاعات داشتهاند. از جمله: تورج فرازمند، احمد احرار، احمد سروش، خسرو گلسرخی، پرویز فنیزاده، مهدی آذریزدی، داریوش همایون، دکتر علیاصغر و دکتر حسن صدر حاج سید جوادی، پرویز قاضی سعید، ر – اعتمادی، علیرضا نوریزاده، فیروز گوران، کیومرث صابری فومنی، احمد شاملو، جواد مجابی، رسول صدرعاملی و بیژن امکانیان. البته تا آنجا که حافظه من یاری میکند و چه بسا کسانی هم از قلم افتادهاند.» (۲)
اطلاعات هفتگی یکی از مجلات پرخواننده بنگاه اطلاعات بود که از سال ۱۳۲۰ سابقه انتشار داشت. او از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۵ عضو «گروه فکاهینویسان حاجی فیروز» شد و با همکاری گروهی طنزنویسان دیگر که اغلب طنزنویسان سابق توفیق بودند، ستون معروف «کشکیات» ضمیمه تهران مصور را راه انداختند. پایهگذاران این ستون «منوچهر محجوبی» و «غلامعلی لطیفی» بودند. صالحی همزمان با مجلات دیگری مانند «فردوسی» عباس پهلوان، «خوشه» احمد شاملو و ماهنامه «کاریکاتور» همکاری داشت. او در فاصله سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۶۱ در ستون «زیر آسمون کبود» اطلاعات طنز مینوشت.
او در مورد وضعیت روزنامه اطلاعات بعد از انقلاب میگوید: «پس از پیروزی انقلاب، قبل از آمدن آقای دعایی که ابلاغ ایشان در تاریخ بیستم اردیبهشتماه سال ۵۹ از جانب رهبر انقلاب صادر شد که مدیریت مؤسسه اطلاعات را عهدهدار شوند، دو، سه سرپرست برای مؤسسه تعیین کردند که هر یک چند ماه دوام داشتند. چندی هم یک شورای ۲۱ نفره مؤسسه را اداره میکرد که اصولاً بیشتر در سودای این بودند که مؤسسه درآمدزا باشد و انتشار روزنامه را ضروری نمیدانستند و عقیده داشتند چاپخانه مجهز مؤسسه میتواند شب و روز سفارش چاپی بگیرد که خوشبختانه چنین نشد و آقای دعایی این مؤسسه ورشکسته آن ایام را تحویل گرفت با یک بدهی بالا.» (۳) او چنین توضیح میدهد: «قبل از انقلاب عوام اطلاعات را روزنامهای دولتی میشناختند و کیهان را ملی! و تیراژ کیهان بالاتر بودهو البته از زیاد بودن صفحه نیازمندیهای روزنامه کیهان هم (مثل همشهری امروز) استقبال زیادی میشد و اثر مثبت در تیراژ آن روزنامه داشت.» (۴)
محمد صالحی آرام از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۷ به همکاری با مجله «فکاهیون» پرداخت و در آنجا با امضای «دادا همدانی» با مرتضی فرجیان، سردبیر وقت فکاهیون، همکاری میکرد. او همچنین از سال ۱۳۶۲ ستون ثابت «آقای خوشخیال» را در مجله «هدف» اداره میکرد و در آن طنز مینوشت. وی در تمام این سالها، یعنی از سن ۲۰ سالگی به بعد معلم بوده و در مدارس تدریس میکرده است.
شکل دگر خندیدن
دو مجموعه طنز از صالحی آرام در کتابخانه من است. اولی به نام «شکل دگر خندیدن» در پاییز ۱۳۶۹ منتشر شده و نویسنده در مقدمه آن نوشته است: «اینجانب محمد صالحی آرام (متخلص به: صالح الشعرا – ملا صالح – خوشخیال و دادا همدانی) پنجاه و نیم ساله، اهل همدان، ساکن تهران. کارنامه درخشان (!) به اصطلاح علما، شعر و شاعریام این است: اولین شعرم در مجله «امید ایران» با عنوان «دو آرزو» در ۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۳۶ و آخرین آن در صفحه «وادی ادبیات» روزنامه اطلاعات دوم شهریورماه ۱۳۶۸ با عنوان «من و آرزو» به چاپ رسیده است. این از روی جلد و پشت جلد دفترچه شعر و شاعری من که تصادفاً (و واقعاً تصادفا) هر دو طرف آن با «آرزو» شروع شده و با «آرزو» علی الحساب بسته شده است و با وجود اینکه قدما گفتهاند: «آرزو بر جوانان عیب نیست.» به قول خودم! «ما ماندهایم و قصه پیری و آرزو». در ضمن اگر تصور بفرمایید در داخل دفترچه چیز چشمگیری سوای «آرزو» و اوهام و حیرت و حسرت! به چشم میخورد، حدستان درست نیست. (سالی که نکوست از بهارش پیداست.) لاجرم وقتی صبح صالحان زندگی، یعنی «دوره شباب» در آرزو رخ مینماید، شام غریبان که پنجمین دهه را پشت سر گذاشته باشی، حساب پاک پاک است.» (۵) از جمله فعالیتهای فرهنگی دیگر او پایهگذاری و سردبیری هفتهنامه نشریه خبری نگاه در سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ بوده است.
نخستین شعر صالحی آرام با عنوان «دو آرزو» در سن ۱۷ سالگی او سروده شد: کودکی زردروی و پژمرده/ دست اندر میان جو میکرد// خس و خاشاکها برون میریخت/ وندر آن «سکه» جستوجو میکرد// گاهگاهی به حسرت و اندوه/ با دل خویش گفتوگو میکرد// – پول نانی به کف میآوردم/ سوی من گر که بخت رو میکرد// عاقبت چون اثر ز پول نبود/ بغض آهسته در گلو میکرد// آری این طفل آرزویش را/ در لجنزار جستوجو میکرد// …/ دختری در میان منبع شیر/ بدن خویش شستوشو میکرد// با دو صد ناز و عشوه بیحدّ/ چنگ در لای تار مو میکرد// بعد با خندههای سحرآمیز/ سوی بابای خوش رو میکرد// – منبعی گر ز قهوه اینجا بود/ نرمجسمم چو بال قو میکرد// شستوشو گشته مدتی با شیر/ مدتی هم به قهوه خو میکرد// این دو موجود هر دو انسانند/ آن چه و این چه آرزو میکرد.
مثل شرر خندیدن
دومین مجموعه طنز صالحی آرام نیز کتاب «همچو شرر خندیدن» است که روی جلد کتاب تصویری از لبخند «مونالیزا»ست که یا احتمالاً دارد مثل شرر میخندد یا اسمش مونالیزا بوده و توی خانه «شرر» صدایش میکردند. توی کتاب دستخط صالحی آرام است که نوشته است: «تقدیم به جناب سید ابراهیم نبوی عزیز که در کار طنزنویسی از دیوار ترس عبور کرد. یکم بهمن ۸۰». در این کتاب مقدمهای از حضرت باستانی پاریزی آمده درباره طنز امروز و جناب صالحی آرام. باستانی پاریزی مینویسد: «طنزپردازان هرکدام سبک مخصوص به خود دارند – و این جراید و مجلات هستند که میدانی برای آنها فراهم میکنند. از ملانصرالدین و امثال آن که بگذریم، به توفیق و باباشمل و حاجی بابا و چلنگر و امثال آنها میرسیم.
و اینک درهالعقد این سبک همان نامه مشکین ختامه گلآقاست و البته در مقام طنز جراید عموماً عمرشان کوتاه است و جرایدی مثل توفیق یا همین گلآقا – که چند صبحی پائیدهاند – از پوستکلفتی خودشان است. اما نباید فراموش کرد که بسیاری از طنزنویسان بزرگ در دامن جدیترین جرائد وقت پرورش یافتهاند و من تنها اشاره کنم به همان گلآقا و همین آمیرزا صالح مورد بحث خودمان که به هر حال کار خود را از اطلاعات شروع کردهاند که قدیمیترین روزنامه باقیمانده از روزگار مشروطه است. و باز طنزنویسان دیگری مثل ابراهیم نبوی و امثال او نیز در جدیترین روزنامههای روز، امکان ارتباط با جامعه حاصل کردهاند. محمد صالحی آرام که من ظاهراً او را آرامترین طنزنویس معاصر میتوانم خطاب کنم، از همکاران قدیم مطبوعاتی است و در جرائدی که دیگر تنها نامی از آنها میتوان یافت، مثل تهران مصور و کشکیات و کاریکاتور و فردوسی و فکاهیون، خوشه شعر و یادداشت مینوشته است و اینک بسیاری از آن یادداشتها و در اینجا شعرها را گرد آورده و به صورت کتابی درآورده است که عنوان آن «همچون شرر خندیدن» است. البته درست است که شرر یک لحظه میخندد و خیلی زود در هوا افسرده میشود، اما درباره کتاب صالحی آرام باید گفت: نه، آنقدرها زودگذر هم نیست که بگوییم: «شرری بود و در هوا افسرد/ در تو زاد این زمان و در من مرد»، بلکه بالعکس سالهای سال باقی خواهد ماند. اما خنده آن نیز برخلاف خنده شرر، سوزنده نیست، بلکه خنککننده و تسکیندهنده است. همان آب آتشخوست که مستی میآورد، بدون آنکه آدم را به هشتاد تازیانه محتسب آشنا کند.» (۶) علاوه بر این دو مجموعه شعر که یکی اواخر دهه ۶۰ و دومی اواخر دهه ۷۰ منتشر شده است، سومین مجموعه شعرهای طنز صالحی آرام، کتابی است به نام «مشکل حکایتی است…» که در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است.
طنزهای صالحی آرام
صالحی آرام هم به نثر و هم به شعر طنز گفته، قبل و بعد از انقلاب طنز نوشته و با مطبوعات گوناگون کار کرده است. در حوزه شعر نیز تقریباً به همه فرمهای قدیم اعم از رباعی و دوبیتی و قطعه و غزل و مثنوی و حتی قصیده هم شعر طنز گفته و شعر نو هم فراوان سروده. به گمان من طنزهای نوشتاری یا در واقع نثر او که غالباً در قالب حکایت هستند، چندان کارهای قابل توجهی نیستند و در واقع در قیاس با شعر او قابلیت چندانی ندارند. اگرچه حداقل سه چهار حکایت بیعیب و نقص در آنها میتوان یافت، اما چیزی که شاخص باشد ندارد. در شعر نو هم من کار قابل توجهی از او ندیدم، اگرچه شعرهای نو او هم عیب و ایراد ندارد، اما سرودن شعر نو طنز عالی و ناب کاری بسیار دشوار است و افرادی مانند سیامک ظریفی، ابوالفضل زرویی، اجتهادی و عمران صلاحی آنقدر شعر نو خوب و تضمینهای عالی در شعر نو دارند که کار متوسط کنارشان جلوه نمیکند. اما همه اینها که میگویم در قیاس با اشعار محمد صالحی آرام است. او تقریباً در همه قالبها شعر خوب و محکم دارد و انتخاب بیست شعر قابل قبول و محکم از دو مجموعه شعرش اصلاً دشوار نیست، از همین روست که میتوان شاعری او را بر هنرهای دیگر طنزش ترجیح داد. کیومرث صابری در مورد شعر او در نامهای برای بهروز قطبی نوشته است: «من تعجب میکنم از این آقای صالحی آرام که در این وانفسای شعر خوب! چنین محکم و مسلط میسراید، ولی ما را از فیض آثارش محروم میدارد. این، از این! من یکبار هم گلهمند بودهام که آقای صالحی آرام که میتواند شعر بگوید، چرا «حصّه» معینی از حاصل ذوقش را به طور مرتّب برای خوانندگان گلآقا کنار نمیگذارد و حالا هم همین گلایه را دارم… شما نامه بنده را برای ایشان ببر و اشعارشان را بیاور تا ببینیم به کجا میرسیم! من آن روزها که حتی آقای صالحی آرام را نمیدیدم هم مخلصشان بودم، چه رسد حالا که چند بار هم سبیل به سبیل شدهایم!» (۷)
از نظر مضامین در طنز او چند نوع شعر دارد:
یک؛ اشعار روزمره و روزنامهای: اگر فاصله ۵۰ سال شاعری صالحی آرام را در نظر بگیریم و بدانیم که او در تمام این ۵۰ سال در روزنامه شعر طنز میسروده، تصاویری از زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این سالها را در شعر او میتوانیم ببینیم. از مسائل جزئی مانند «حمله مگسها در شهر تهران» در دهه ۴۰ تا موضوع «کمک کاخ جوانان به ازدواج» در دهه ۵۰ در شعر «کاخ و شاخ» تا شعر «درباره افغان و افغانی» که به موضوع کودتای افغانستان اشاره دارد در دهه ۵۰ و حتی در مورد زلزله «کاخک» که شعری با عنوان «زلزله» در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۴۷ در مورد آن سروده است. اغلب اشعارش که در سالهای قبل از انقلاب سروده شده، در اغلب موارد اشعاری منتقدانه و گاهی تند هستند. وی همین برخورد را در سالهای بعد از انقلاب هم با خبرها دارد؛ از شعر درباره نمایندگان مجلس که وقتی وارد مجلس میشوند دیگر کاری به موکلین خودشان ندارند در شعر «بعد رفتن داخل مجلس» تا «قصیده توپیه» در مورد مسابقات فوتبال که همه مردم گوش به زنگ خبرهایش هستند یا حتی «سقوط کمونیسم» در شعر «لنین در رؤیای گورباچف» و روی کار آمدن طالبان در افغانستان در شعر «دین ندارد ربط با آدمکشی» یا پاسخ دادن به مادلین آلبرایت وزیر خارجه وقت آمریکا که ایران را حکومتی یاغی خوانده بود در شعر «یاغی تویی یا ما» یا جنگ خلیج فارس که در شعر «کجایی عینکم؟» که به طور غیرمستقیم به آن پرداخته است. البته تفاوت اشعار صالحی در سالهای بعد از انقلاب با قبل از انقلاب این است که جز یکی دو شعر از جمله شعرش درباره مجلس، اشعار دیگر او نگاه طنز انتقادی ندارد و خیلی ملایم و نرم است و فقط وقتی به موضوع گرانی میرسد انگار مجوز تند رفتن را میگیرد.
دوم؛ اشعار توفیقی – گلآقایی: تعدادی از اشعار صالحی اشعاری است که همان موضوع همیشگی طنزنویسان کلاسیک ایران را دارد، یعنی گلایه از گرانی که حتی در شعری از گلآقا هم میخواهد که به جای حرف زدن از سیاست و مسائل اجتماعی بیشتر از گرانی حرف بزند. موضوع فقر، کم بودن حقوق، دودآلوده بودن شهر، بد گفتن به ازدواج و مواردی از این دست که ارزش بسیاری از اشعارش را تنزل میدهد.
سوم؛ اشعار شخصی و انسانی: تعداد زیادی، شاید بیش از ۲۰، ۳۰ درصد اشعار صالحی شعرهایی است با مضامین فرهنگی و اجتماعی و انسانی درباره زندگی و حیات که اغلب این اشعار کارهای باارزش و زیبای او هستند. گاهی این زیبایی مضامین با زیبایی فرم جور میشود و گاهی نه، اما صالحی از آنهایی است که شعر خوب زیاد دارد و بهخصوص اشعار غیرژورنالیستی او قابل توجه است.
چهارم؛ پس از احمدینژاد: به طور خاص و قابل توجهی پس از دوره احمدینژاد، اشعار صالحی که در مورد نقد اجتماعی و اقتصادی است، از نظر مضامین اوج میگیرد و بهتر میشود و این شاید به دلیل پیش رفتن شعر طنز در سالهای پس از اصلاحات باشد.
نمونه طنزها
گلایه
هر جناحی کو بود از جمله، رویش بیشتر
زیر سقف نیلگون هم، هایوهویش بیشتر!
صدر هر محفل نشیند، هر جهول بیکلاس
سنگ نادانان خورد، هرکس بود، درویشتر!
آن که بودی یک زمان در انتهای کاروان
اوفتادستی کنون از ساربان هم پیشتر
خود سزاوار هزاران نیش میباشد، ولی
دائماً بر جان این و آن، خلاند نیشتر
میرویم از مزرع سبز تو روزی، ای فلک
با دلی صدبار از قلب زلیخا، ریشتر! (۸)
مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود (رودکی علیه الرحمه)
سیم آخر!
مرا شکست به مشتی، هر آنچه دندان بود،
که مشت سخت طلبکار، عین سندان بود!
همی«نواخت»! مرا، هم ز دستم عارض شد،
بریخت بر سر این بنده هر چه آژدان بود!
دراز گشته به سویم، هزار «دست بگیر»
که سرنوشت مرا، همچو ملک ایران بود!
میان «تاجر» و دولت رقابتی است عجیب
در این میانه، تهی آنچه گشته، جیبان بود!
برای لقمه نانی، چه روزها دیدم،
که نان نبود مرا، بلکه قاتل جان بود!
غرض، هر آن که پی فضل رفت، فضه (۹) ندید
دلار آن که بزد جیب، شاد و خندان بود!
نه منصبی، نه مقامی، نه «مارک» یا که ینی
دریغ و درد که ما را، نه این و نه آن بود!
به سیم آخر آخر زنم، که جلب شوم!
که زندگانی ارزان مرا به زندان بود! (۱۰)
با نگاهی به شعر «عقاب» خانلری
گویند روباه با مکر و حیلت در همه عمر به خوشکامی زید، اما الاغ را جز بارکشی و زحمت از زندگی بهره نیست!
اسرار الحیوان!
الاغ
گشت غمناک دل و جان الاغ
دید، کش نیست در ایام فراغ
دائما! بار به دوشش بنهند
جواش اندازه کافی ندهند
یونجه گاهیش دهند، آن هم کم
وه چه گردیده گرفتار ستم!
در همه عمر به جز خون جگر
نیست او را ز جهان هیچ ثمر
یک زمان در دل صحرای کویر
روز و شب کار کند همچو اسیر
وندر آنجا که نباشد ماشین
بنشینند به پشتش به یقین
گه زنندش دهنه گه افسار
گاه اطفال دهندش آزار
میخورد یکسره شلاق و کتک
گاه یکریز زمانی تکتک
فحشهای پدر و مادر و جد
بدهندش که چرا رفتی بد!
وه که این قوم بهظاهر آدم
هیچ از دیو نباشندی کم!
دلش از اینهمه خواری بگرفت
زین همه محنت و زاری بگرفت
خواست تا چاره ناچار کند
«دارویی جوید و در کار کند»
***
صبحگاهی ز پی چاره کار
کرد از داخل اصطبل فرار
با تنی خسته و پایی لرزان
جانب دشت بگردید روان
روبهی دید در آن دشت مقیم
گشته شیطان به بر او تسلیم
دکترا داشت به علم تدلیس
بود مکارتر از صد ابلیس
سالها از ره مکر و تزویر
مفت کرده شکم خود را سیر
بر سر راه ورا دید الاغ
که نشسته است کنار یک باغ
گفت کای روبه پرحیلت و فن
با تو دارم کمی امروز سخن
مشکل افتاده بسی در کارم
از تو امید مدد میدارم
راست است اینکه مرا زور بسی است
لیک عقل و خردم چون مگسی است
گرچه اعضام بود سخت و درشت
از سر و سینه و اشکم تا پشت
لیک بدطالع و بداقبالم
رحم کن بر من و بر اطفالم
پدرانم همگی خر بودند
جمله دلخسته و مضطر بودند
مادرم هم به دو صد خواری مرد
هیچ از زندگیاش سود نبرد
لیک هنگام دم بازپسین
عرعری کرد و به من گفت چنین:
– پسرم گول صداقت خوردن،
حاصلش هست بهسختی مردن!
حال ای دوست چه میفرمایی
گره از کار چهسان بگشایی؟
تو بدین جثه و این قامت و قد
ثروتت هست فزونتر از حدّ
از چه کار از من و خوردن از توست
این بنا را که نهاده ز نخست؟
نه تو را علم بود نه فرهنگ،
نه بود گونه تو سرخ و قشنگ
نه سواد و نه جوازیست تو را
من ندانم که چه رازیست تو را؟
الغرض شو تو مرا راهنمون
ورنه کارم کشد آخر به جنون
***
روبهک خندهکنان گفت به وی
کای شده عمر تو در خنگی طی
جرم تو هست همان سادهدلی
هست حُمقت ابدی و ازلی
صبر تو منشأ بدبختی توست،
ذلتت حاصل جانسختی توست
باربر را همهکس بار کند
چه کسی چاره این کار کند؟
پسرم! من که چنین آسودم،
ابتدا «آدم» گرگی بودم،
مدتی «پادو»ی یک یوزپلنگ
بعد هم «دمخور» یک ببر زرنگ
هر کجا جمعیتی شد تشکیل،
بنده بودم ز سرآغاز کفیل!
کمکمک وارد احزاب شدم
صاحب منصب و القاب شدم
عدهای جمع نمودم بر خود
تا که از پل گذراندم خر خود
حال صد شکر که چیزی شدهام
وندر این ملک عزیزی شدهام!
شهرت کاذب و نامی دارم
در خور خویش مقامی دارم
گر شوی حال تو هم برده من
خوری از سفره گسترده من
به تو بیحد بدهم یونجه و کاه
گر تو را میل بود اینت، راه
***
اندرین لحظه پربیم و امید
ناگهان حضرت صیاد رسید،
روبهک خواست بگوید سخنی
که بپیچید به پایش رسنی
«خر بخندید و شد از قهقهه سست»
گفت: لعنت به چنین مکنت و پست
گر بود عاقبت کار همین،
من نخواهم که شوم بهتر ازین
من و این بیسر و بیسامانی
منصب و جاه تو را ارزانی
پس بزد جفتک و گفتا: بدرود
پشکلی بود و سپس هیچ نبود! (۱۱)
«پالتو» افراشته/ «شالگردن» صالحی آرام
یکی از معروفترین اشعار طنز تاریخ ایران شعری است به نام «پالتو»ی چهارده ساله از محمدعلی افراشته. شعری است بهغایت لطیف و زیبا که بارها موضوع طنزهای گوناگون قرار گرفته و حتی دو سه نفری آن را با انواع مشابه به نام خودشان قالب زدند. صالحی آرام شعری برای «شالگردن» خود گفته است:
پالتوی چهارده ساله
«محمدعلی افراشته»
ای چارده ساله پالتوی من
ای رفته سرآستین و دامن
ای آن که به پشت و رو رسیدی
جر خورده و وصلهپینه دیدی!
هر چند که رنگ و رو نداری
وا رفتهای و اتو نداری
گشته یقهات چو قاب دستمال
صد رحمت حق به لنگ بقال
پارهپوره، چو قلب مجنون
چلتکه، چو بقچه گلین جون
ای رفته به ناز و آمده باز
صد بار گرو دکان رزاز
خواهم که تو از طریق یاری
امساله مرا نگه بداری
این بهمن و دی مرو تو از دست
تا سال دگر خدا بزرگ است
***
شالگردن من
«محمد صالحی آرام»
ای نادره شالگردن من
ای گشته وبال گردن من
ای دیده هزار برف و باران
ای مانده بهجا ز روزگاران
گه چتر شدی تو بر سر من
گه «بالشکی» به بستر من
گه همچو طناب و گاه دستار
گه زیب کمر، چو بند شلوار
نه دزد نشسته در کمینت
نه هست به عالمی قرینت
سوراخ تو گرچه گشته بسیار
لیکن تو نماندهای ز رفتار
من پیر شدم، تو هم به پایم
بودی تو شریک رنجهایم
«کابینه»ی رخت گشت ترمیم
شد کفش و لباس، جمله تنظیم
کت یکدوسه بار، پشت و رو شد
شلوار بسود و هی رفو شد
بارانی کهنهام ز رو رفت
شد پاره و از من آبرو رفت
حقا که فقط تو باوفایی
سخت است میان ما جدایی
آزادی، آزادی، ترمینال
برفتیم از پی طرح شعار عدل و آزادی،
عیالا! کیف من گم شد، تو جیغ و داد سر دادی!
میتینگ و راهپیمایی، بود هرجا، من آنجایم،
نمیدانم چه باید کرد دیگر اندر این وادی؟
خداوندا، کنم شکرت، ولیکن خواهشی دارم
به ما هم لطف کن قدری «زر و سیم خدادادی»!
ز بس از بهر «آزادی» کشیدم نعره و فریاد
مسافرکش شدم آخر، سر میدان آزادی!
ز کف دادم «دهان و گوش و حلق» نازنینم را،
بفرما آخدا، جایش، به این مفلس تو امدادی
سیاست گاه معکوس است و از بالا کشد پایین
زمانی ساکن «دولت» زمانی نازیآبادی!
گهی هم نازیآبادی، رود دروازه دولت
همینجوری بود قاطی، گهی گریه، گهی شادی
کنونم آش و لاش و اندکی هم پای من شل شد،
بفرما تا برندم «آیسییو» آقای فرهادی (۱۲)
نان از ره قلم
یکی از اشعار صالحی آرام که من دوست دارم، شعری است که میخوانید. خودش توضیح داده «به آنان که کشتهمرده روزنامهنویسی هستند».
خیر سرم! ز بعد چهل سال – کمترک
من هم شدم دبیر (۱۳) به «سرویس قلقلک» (۱۴)
هر روز سهم بنده بود چند پاکتی
باید رسم، به جمله «پاکات» تکبهتک
تفسیر، انتقاد، شکایات گونهگون
برخی صریح و بعض دگر، آیتی ز شک
برخی طویل – لیک به مفهوم – بس قصیر
برخی قصیر – لیک گزان، مثل آتشک!
ارسال کرده مطلبی آن یک، به نام «طنز»
هم فاقد حلاوت و هم فاقد نمک
آن یک مقیم «کوی علیچپ» ولی بهعمد
باشد نشانیاش روی مرسوله، لشگرک!
او در لباس عافیت و در کنار گود
این بنده ول، میان هوا، مثل قاصدک!
هر روز ترس و لرز که «احضار» کی شوی
پرسند: باز هم زدهای تازگی کلک؟!
توهین نمودهای به فلان در مقالهات
هستی «قلم بهمزد» تو گویا، قلمزنک!
بیحاصل است آنچه بگویی و بشنوی
بهر تو پختهاند، یکی چرب اشکنک!
«نان از ره قلم» کندت سیر از جهان
خود خواستی، مبین تو نگونبختی از فلک!
ایجاد شغل؟!
(به مناسبت وارد کردن دستهبیل از اندونزی)
وارد کشور نمودی، دستهبیل
واردات قبلیات، کباده، میل
از برای واردات بیحساب،
داری آیا هیچ برهان و دلیل؟
چند باید بیشتر از این که هست،
صنعت کشور شود خوار و ذلیل؟
وعده دادی میکنم ایجاد شغل،
این که عکس گفتهات شد، ای نبیل!
از میان آنچه وارد کردنیست،
فکر کردی مانده تنها، دستهبیل؟
دور فعلاً، دوره و دوران توست
«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»!
آمیرزا صالح، ۱۳۹۰
مناظره بنز و ژیان
به بنزی گفت با حسرت ژیانی (۱۵)
که ای ماشین خوشبختان چهسانی؟!
بگفتا بنز، حالم خوب خوب است
که بنزینم به جریان مثل «جوب!» است
نخواهم «کارت» چون بنزین آزاد
به «باک» من رسد با سرعت باد
ژیان گفتا که ای ماشین برتر
از این هم میشود بنزین گرانتر
کنون صحبت ز لیتری یک هزار است
بگفتا بنز، وضع تو نزار است!
سخن با من بگو از «سه تریلیون»!
ژیان بینوای دربوداغون!
مرا در کیف راکب تا بود پول
بود بنزین من هم تا ابد فول!
تو فکر خود بکن، ماشین «قُزمیت»
که ترکیبت بود چون قاب کبریت
نه تو تنها چنین هستی بداقبال،
که در دنیا ضعیفانند پامال
ژیان گفتا به وی، کای بنز خوشبخت
که میبالی به مال صاحبت سخت
کنون «حق» با تو و «باکت» بود پر
بخوانی از برای بنده «کرکر!» (۱۶)
ولی هر دم نگردد دندهات «چاق»
کند اوراقچی، اعضایت اوراق
تو را هم نوبت رفتن برآید
که عمر زورمندان هم سر آید
خواب وبیداری
خواب میدیدم که دولت داده ویلایی به من
مرحمت فرموده باغ عالمآرایی به من!
میدهد انعام «میلیانی»! به هر نوزادهای
زان جهت رو کرده شور و حال برنایی به من
جمع گشته روی هم یارانههای نقد و مفت!
سود روی سود بخشیده ثمرهایی به من
اهل شهر و کوچه نوکروار! تعظیمم کنند،
داده دولت مایه و اسباب آقایی به من!
میزنم «خرغلت» روی اسکناس و داده دست،
حال «دوم ازدواج» و شادیافزایی به من!
کاین منم، یا رب! چنین ثروتمدار و سرفراز؟
پول بادآورده داده اینچنین جایی به من؟
رفته بود از یاد من قبض جدید برق و گاز
«وعده»ها بخشیده خوابی عین «لالایی» به من!
چرا؟
صدور خاک مرغوب ایران به قطر/ جراید
صادرکننده، هان! خاک وطن چرا؟
دادی درخت و گُل دشت و دمن چرا؟
بفروشی آب را، در کشور کویت
زینسو قطر بَرَد خاک چمن چرا؟
صادرکننده، هان! دادی پلنگ را
جایش بیاوری – زاغ و زغن چرا؟
گلبرگ میدهی، وانگه گُل و گُلاب
جایش بیاوری ظرف لجن چرا؟
الغُصه واردات – هرچیز بنجل است
جایش همیدهمی، خاک وطن چرا؟
فروردین ۱۳۹۰
پینوشتها:
۱- مصاحبه محمد صالحی آرام با روزنامه شرق، ۱۸ تیر ۱۳۹۰.
۲- همان.
۳- همان.
۴- همان.
۵- صالحی آرام، محمد، شکل دگر خندیدن، چاپ اول، نشر کوبه، تهران، پاییز ۱۳۶۹، صفحه ۱۰.
۶- صالحی آرام، محمد، همچو شرر خندیدن، مقدمه باستانی پاریزی، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۹، صفحه ۱۸.
۷- نامه کیومرث صابری «گلآقا» به صالحی آرام، تارنمای صالحی آرام، ۳۰ مرداد ۱۳۸۹.
۸- صالحی آرام، محمد، همچو شرر خندیدن، مقدمه باستانی پاریزی، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۹، صفحه ۲۳.
۹- فضه: زر و سیم.
۱۰- صالحی آرام، محمد، همچو شرر خندیدن، مقدمه باستانی پاریزی، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۹، صفحه ۲۷.
۱۱- تهران مصور، ۲۱ خرداد ۱۳۴۵.
۱۲- منظور آن دکتر فرهادی نیست که در زمان سرودن این شعر وزیر بوده، منظور یک دکتر فرهادی دیگر است که سر کوچه سراینده درمانگاه داشت. (توضیح از سراینده است.)
۱۳- دبیر سرویس.
۱۴- منظور سرویس انتقادات و نامههاست که نام سرویس در روزنامه اطلاعات قلقلک بود.
۱۵- شاعر توضیح داده که ماشین ژیان هنوز (در زمان سرودن شعر و چه بسا امروز) در بعضی شهرستانها حضور دارد.
۱۶- کرکر: کرکری.