- ف.م. سخن
تایتل روم: خیام و سعدی و حافظ شیعه بودند یا سنی؟!
خیام و سعدی و حافظ در میخانهی الهی در حالی که جامهای شرابشان را به سلامتی یکدیگر بالا میروند و حسابی سرشان گرم شده است تصمیم می گیرند، با تبلتی که حافظ به همراه دارد سری به «روم»های «کلاب هاوس» بزنند و دقایقی را به بحث و جدل با ایرانیان بگذرانند.
خیام– خوب چیزیه این کلاب هاوس! حسابی سرمون رو گرم کرده! وقتی من از محاسبات نجومی و گیر دادن به خدا خسته میشم یه سَر ی به اونجا میزنم و با «آی دی» فِیک، به صحبتهای هموطنامون گوش می دم.
حافظ– آره منم یه جورایی معتاد شدم به این کلاب هاوس. بابا چقدر حوری بازی و از جوی عسل عسل خوردن. پایین تنهام یه کورک در آوُردم به چه گندگی!
سعدی– بچه ها! مواظب باشید این کلابهاوس خیلی بدآموزی داره و اصلا مسائل تربیتی رو ایرونیا رعایت نمیکنن! من تمام «گلستان» و نصایح اخلاقیام ضایع شد با رفتار هموطنانام!
حافظ [در حالی که به سعدی چشمک میزند و میخندد]- حالا تو لازم نیست واسه ما جانماز آب بکشی ای سرایندهی «خبیثیات»!
سعدی [در حالی که چشمهایش گشاد شده از در انکار بر میآید]- بابا چند بار بگم خبیثیات رو وقتی مست و پاتیل بودم سرودم و خودم هم نفهمیدیم که چی دارم میگم! تو هم گیر دادی حافظ ها!
حافظ– بچه ها وصل شدم! جانمی جان! با وی.پی.انِ شیطان رجیم، از فیلترینگ مخابرات الهی گذشتم. این فرشتههای بارگاه الهی هم واسه خودشون دکون درست کردن! بابا بذارین لااقل این جا راحت به «نت» وصل شیم!… اِ! بچه ها! یه روم تشکیل شده به اسم ماها! تایتلاش هست، « خیام و سعدی و حافظ شیعه بودند یا سنی؟!»! بریم تو این روم؟! با آیدی واقعیمون! شاید به ما گوجه سبز بدن و مودریتور هم بشیم! موافقین؟
سعدی [در حالی که رو تُرُش کرده است]- حافظ! جون مادرت نگو تایتل و مودریتور! به جاش بگو: عنوان و گرداننده! میخوای یه جلد «غلط ننویسیم» ابوالحسن نجفی رو بهت بدم؟
حافظ– بابا ولمون کن سعدی! اینجا هم تو بهشتِ بَرین، بشینیم کتاب بخونیم؟! باشه باشه! حالا برج زهر مار نشو! هر چی تو بگی!
یکی از ایرانیان طرفدار نظام در داخل روم، در حال حرف زدن در باره مذهب و دین خیام و سعدی و حافظ است:
–بله. این ها هر سه شیعه بودند منتها میترسیدن بروز بدن، باعث دستگیری و سانسور آثارشون بشه. خیام رو که صادق هدایت ملعون بیدین و بیخدا نشون داده. حافظ هم که از شراب حرف زده منظورش شراب الهی بوده! برید به صحبتهای آقای الهی قمشهای گوش بدید، ببینید منظور حافظ از اون همه کلمهی بد چیا بوده! سعدی هم که اصلا نمیتونسته سنی باشه و با اخلاق خوبی که داشته حتما شیعه بوده…
در این لحظه حافظ در حالی که ابروهایش را به حالت بدجنسی بالا میاندازد، «مایک» میزند و وسط حرف کسی که دارد صحبت میکند میپرد:
حافظ– ببخشید من خواجه حافظ شیرازی هستم. یه سی ثانیه [صدای مودریتور به گوش میرسد: آقا مایک ات رو ببند! بیاجازه مایک نزن!] خب یه ده ثانیه به من اجازه بدین حرف بزنم! پنج ثانیه! بابا منم حافظ شیرازی!
مودریتور– هر کی هستی باش! اگه یه بار دیگه مایک بزنی، «موو»ت میکنم تو «آدی ینس»!
حافظ در حالی که موو تو آدی ینس شده، قاه قاه میخندد!در این لحظه خیام مایک میزند:
–اگه دوستان اجازه بدن من ده ثانیه در باره اشعار خودم و تصحیح صادق هدایت و یوگنی ادواردویچ برتلس صحبت کنم…
همهمه در اتاق میپیچد و همه مایکهایشان را باز میکنند و وارد صحبت میشوند:
–آقا نوبت منه…
–بابا من ۱۶ ساعته اینجا نشستم نوبت منه! چرا حق آدم رو ضایع می کنین…
–نخیر! ما ایرونیا آدم نمیشیم و ادب بحث رو نمیآموزیم… چی؟! خفه شو نکبت! آخه گوساله تو رو کی اینجا راه داده! آقای مودریتور! این زنیکه رو از روم بیرون کنید!
در این لحظه سعدی مایک میزند و وارد صحنه میشود:
–منت خدای را عز و جل که طاعتاش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت…
–بابا خفه شو بینیم! مرتیکه تو «تاپیک» حرف بزن! هی سعدی سعدی میکنه! انگار نوبرش رو آورده! ما ده ساعته اینجا نشستیم که حرف بزنیم، پا برهنه میپره وسط که من سعدیام! خب واسه مامان جونات سعدی هستی نه واسه من!
در این لحظه در حالی که مودریتور سر در جیب تفکر فرو برده و کنترل روم از دست اش در رفته، دچار سکته و سکوت ملیح شده و همه در حال مایک باز کردن و نعره کشیدن هستند….
در این حیص و بیص، یک نفر که گوجه سبز دارد دکمهی «اِند روم» را میزند و اتاق بسته میشود! با این اِند روم زدن، همهی حاضران در روم، در چشم بر هم زدنی از صحنه کلابهاوس و روزگار محو میشوند!
خیام و حافظ و سعدی، در حالی که مست و پاتیل هستند، همین طور قهقهه میزنند و به ریش ایرانیان کلابهاوس میخندند! حالا نخند کی بخند! همین طور که تلوتلو خوران در کوچه باغهای بهشت در حال گذر هستند و سعدی آواز «آقا خودش خوب میدونه»ی فردین را چهچه میزند و میخواند، ناگهان کسی را می بینند که در تاریکی شب برای خودش شعر میخواند. او هم مست است و توی جوی عسل افتاده:
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه!
خیام و حافظ و سعدی، در حالی که مولانا را از جوی عسل با زحمت بیرون میکشند و او را که هر جا ولو میشود به آنجا میچسبد، سعی میکنند با شراب طهورا توی جوی بغلی بشویند، قاه قاه میخندند و هر کدامشان به حالت غش، در گوشهای ولو میشوند….
