قدرت همیشه ما را لمس میکند، حتی اگر نخواهیم، این را در استعاره «اِعمال قانون» پلیس ایران میتوان به خوبی حس کرد، اِعمال قانونی که خود دریچهای است برای باجگیری از مجرای قانون. این اعتراف تلخ، گویی اقرار به شکست پروژه مشروطه ایرانی است، پروژهای که میرزا ملکم خان با تاکید بر کلمه «قانون» آن را ضروری میدانست و حالا خود قانون برای ما ایرانیها یادآور شکست است.
سبب این یاداشت اما، خبری است که چند روز پیش آمد و طی آن مقامات بینالمللی از لمس نامتعارف بدن زنان بازرس انرژی اتمی سخن گفتند. درست مثل سالها قبل که یک دیپلمات ایرانی در آمریکای جنوبی بدن دختر بچهای را در استخر لمس کرده بود، آنجا هم سخن از همین لمس نامتعارف بود، ولی سخنگوی وقت وزارت خارجه آن را «تفاوت فرهنگی» نامید.
سالهاست نه تنها بدن، بلکه روح، فکر، ثروت و سلامت ایرانیان مشمول همین رویه لمس نامتعارف مقامات جمهوری اسلامی است و متاسفانه غربیها اعتراض که نمیکنند هیچ، حتی آن را به رسمیت شناختهاند. آنها که پذیرفتهاند قانون حاکم بر کشور، نظام سیاسی را بازنمایی میکند چگونه میتوانند از نامتعارف بودن این لمس بر تن خودشان سخن بگویند؟
آیا آن لحظه که با پذیرش حجاب اجباری به ایران میآیند بر همین رویه صحه نمیگذارند؟ و در نهایت چرا برای اروپاییها «طبیعی» است که در خاورمیانه چنین فرمی از حکمرانی ممکن باشد؟ در ادامه این نوشته با طرح مفهوم «بدیهی انگاری» به «مسئله ایران» خواهم پرداخت.
اولین مشاهدات سیاسی غربیها از شکل حکمرانی در ایران تحت عنوان کتابی بنام «مسئله ایران» منتشر شده است، روزنامهنگاری که این کتاب را نوشت بعدها به عنوان وزیر امور خارجه انگلستان انتخاب شد؛ در واقع طرح دستورالعمل انگلیسیها برای حفاظت از منافعشان در هندوستان یکی از مهمترین وجوه اهمیت آن کتاب است.
دستورالعملی که پیش بینی و مهار وضعیت استبداد سیاسی در ایران را پیش شرط هر نوع برنامه برای باقی ماندن هند در حوزه منافع سلطنت کبیر بریتانیا میدید. در چارچوب آن استراتژی، رفتار انگلیسیها برای فشار بر حاکم ایران «تاکید بر مسئله حقوق بشر» بود که در آن زمان مشمول حال زرتشتیهای پارسی زبان ساکن یزد بود. از آن روز تا کنون درب کماکان بر همان پاشنه میچرخد.
آیا مادارن داغدرای که هنوز داغ ضربههای کبود شده روی تن فرزندان شهیدشان را در ذهن دارند، یا خانواده یک دانشمند محیط زیست، خانواده ستار، خانواده زندانیان سیاسی که بارها گزارش دادهاند حین ملاقات تا درون واژن زنانشان توسط پلیس زندان بازرسی شده است میتوانند قبول کنند، غربیهای ساکت در برابر دیکتاتوری ادعای حقوق بشر را بهراستی مطرح میکنند؟ یا اینکه ما تنها زمانی بشر به حساب میآییم که از بین رفتن حقوقمان سودی برای باجخواهی بینالمللی داشته باشد؟ و اگر بر این عقیده باشیم که غربیها بر مبنای منفعت خودشان، بشر را به رسمیت میشناسند چه تغییری در مبارزه سیاسیمان باید ایجاد کنیم؟
بگذارید شفاف باشیم، در چارچوب نظامات سیاسی که قانونش با تعبیه بند «ولایت مطلقه فقیه»، جان و مال و حیثیت حقیقی و حقوقی شهروندان را در ادامه شئون قدرت شخص حاکم میداند، اگر لمس نشوید بیخاصیت هستید؛ اگر لمس نشوید باید به لامسهتان شک کرد. ولی حالا که لامسه اروپاییها به شکل گزینشی تحریک میشود چه کار باید کرد؟ آیا نباید بپرسیم چرا جهان در برابر لمس شدن بدن ما ایرانیها به تازیانههای دیکتاتوری سکوت میکند؟
به اعتقاد من راه برونرفت از سیاست سکوت غربیها در برابر نقض حقوق بشر در ایران تنها یک چیز است، اینکه ما اجازه ندهیم مکانیزم رسانهای حاکم بر غرب با بدیهی دانستن، نوع سیاستورزی در ایران تنها در چارچوب منافع خود به «مسئله ایران» نگاه کنند. برای همین میخواهم با کالبد شکافی بدیهیانگاری حاکم بر ذهن سیاسی تناقضزده غربیها و دیکتاتوری، تکرار آن را مختل کنیم.
یکی از مهمترین دلایلی که باعث میشود، دیکتاتوری در ایران و خاورمیانه بدیهی انگاشته شود، تقلیل وجود دیکتاتوری به خواست مردم است؛ اگر به جملههایی که سیاستمداران غربی هنگام سقوط حکومت قانونی افغانستان در رسانههایشان تکرار میکردند توجه کنید، میتوانید ببینید که نقش مردم در پذیرش طالبان چقدر پررنگ میشود؛ عین همین اتفاق را سالها در مورد ما تکرار کردند؛ مثلا وقتی بازیگر هالیوودی مثل شان پن را در جریان راهپیمایی ۲۲ بهمن به ایران میفرستند و مردم ایران را «غرب ستیز» معرفی میکنند، به راستی اگر تئوری نسبیتهای فرهنگی توسط همین نگاه به حجاب اجباری، اعدام، و انبوه محدودیتهای اجتماعی مشروعیت نمیبخشید، آیا مقامات وزارت خارجه میتوانستند بگویند لمس نامتعارف دختربچهای در استخر تفاوت فرهنگی است؟
بدیهی انگاری با دو مکانیزم پیش میرود، بدیهیانگاری عوامانه و بدیهیانگاری نخبهگرایانه و در حالی که در جریان تولید علوم انسانی انبوهی ادبیات (مانند نسبیت فرهنگی) تولید میشود تا امور نامتعارف سیاسی در شرق و خاورمیانه بدیهی انگاشته شود، درون کشور، بدیهیانگاری عوامانهای وجود دارد که از طرف حاکمیت و درون رسانههای داخلی تولید میشود.
پیشفرض اول بدیهیانگاری عوامانه و نخبهگرایانه سیاسی مبتنی بر ایجاد امنیت است.
برای غربیها اگر حکومتی بتواند امنیت سرمایه را تضمین کند، چه طالبان باشد چه جمهوری اسلامی فرقی نمیکند، یعنی امنیت کافی است تا حاکمی به شکل قانونی متعارف به حساب آید. دومین پیشفرض بر قابل استحصال بودن «آمار» است، از نظر آنها حاکم کسی است که مسئولیت آمار مورد نیاز برای تضمین گردش سرمایه را تضمین کند. لذا اگر جمهوری اسلامی قوانینی ماند کنوانسیون مبارزه با پولشویی موسوم به «فتف» را بپذیرد، فرقی ندارد که مانند طالب عمل میکند یا مانند کرزای یا آقایان داخلی.
سومین پیشفرض این است که نقض قانون توسط حاکمیتها یک اتفاق نادر است و تا مادامی که حکومتها از حد قابل پذیرش نقض قانون فراتر نروند، متحد هم محسوب میشوند. برای همین است که به محض اینکه غربیها در چارچوب چانهزنیهای انرژی با سیستمهای سیاسی دچار تنش میشوند به مسئله حقوق بشر توجه میشود. اگر دقیقتر نگاه کنیم بدیهیانگاری روش فکر کردن نیست بلکه یک ترفند سیاسی برای سرکوب حقیقت و عادی جلوه دادن وضعیت سیاسی است.
در این مختصات تنها راه برون رفت، خنثی سازی رژیم حقیقت حاکم بر افکار عمومی غرب است؛ رژیم حقیقتی که بیشترین سواری را از دانشگاه میگیرد تا بدون نیاز به تنظمیات اضافه امور خود را پیش ببرد و سهم زیادی از آن بر عهده «دگراندیشی غربی» است. روشفکرانی که در بستر «نیاز به دیگری» برای تضمین قوام امپراطوری سرمایهداری ملیشان، هترونومی (یا دگرباشی سیاسی) را فرموله میکنند و به این شکل ملتهای دیگر را به دستگاه انسان خواری سیاسی خاورمیانه میفرستند و همزمان کتابهایشان با تیراژهای انبوه در ایران منتشر میشود.
اتفاقا جمهوری اسلامی چنین مکانیزمی را به خوبی دریافته است و با همکاری با همین نهادهای آکادمیک لابیهای مانند نایاک را درون غرب تقویت میکند. برای خنثی سازی چنین رژیم حقیقتی که میبایست پیشفرضهای آن را به چالش کشید و اجازه نداد ما را تنها زمانی بشر به حساب بیاورند که تسویه حسابی سیاسی در کار است.
به چالش کشیدن پیشفرضهای رژیم حقیقت نیازمند ارتباط تنگاتنگ با رسانههای معتبر غربی است، امری که تاکنون در انحصار روزنامهنگاران صادراتی، دیپلمات ها و وابستگان لابی سیستم است.
اگر از این زوایه نگاه کنیم شاید لازم نباشد صرفا به شکل گیری جایگزینی درون مردم نگاه کنیم، چراکه بخش زیادی از فعالیت ما میبایست صرف این شود تا نشان دهیم یک سیستم سیاسی نادرست نمیتواند منافع غرب را به صورت بلند مدت تضمین کند و علاوه بر آن یک رژیم دموکراتیک در ایران مزیت رقابتی بهمراتب بیشتری از دیکتاتوری فعلی دارد.
جولان فرهادی بابادی، متولد ۱۳۶۲، روزنامهنگار ساکن آلمان از سال ۲۰۱۷ که به شکل مستقل پروژه «باهم نویسی آنلاین» را برای آموزش سواد رسانهای به مخاطب عام پیگیری میکند؛ مهمترین محور این فعالیتهای رسانهای «نقد اخلاقی گروههای پیشرو اجتماعی» است. وی همچنین شاعر است و روزنامهنگار.