تلاشی برای فراموشی: نخستین روزهای دورانی تازه
علی زندیه وکیلی
۲۱ تیر ۱۴۰۰
امروز که سردبیر و دبیران پارسیس برای آغاز به کار پایگاه نشریه پرسش «عنوان» را برای نویسندگان مطرح کردند در فاصلۀ چند دقیقهای که قرار بود نوبت به پاسخگویی خودم برسد این سوال بارها در ذهنم چرخید که ما، حالا و پس از این همه حادثه که در این چند سال از سر گذراندهایم از چه میتوانیم بنویسم؟
یا چه چیزی را در این تازگی روزهای پس از بیماری و انزوا که دنیا در حال تنفس و لذت بردن از آن است و در دیار ما رایحهای از آن به مشام نمیرسد میتوان دستمایه متن قرار داد و باز شروع کرد؟
در اصل چه موضوع یا موضوعهایی هست که قابل نوشتن نباشد؟ در واقع موقعیتی که از ناروشنیِ سرنوشت خاورمیانه در بود و باش ما نقش بسته است چه چیزی را قابل بحث و نوشتن نمیکند؟
خلاصه آنکه، قلم حول هر محوری بگردد به دلیل وجود درههای عمیق و فواصل دوری که این منطقه با تصاویر و معیارهای بینالمللی دارد آن مطلب را قابل تبیین، روایت و ارائه میکند.
از خبرهای مربوط به کن و اسکار و فیلم تازۀ «شون پن» تا تحلیل خط میانۀ تیم ملی فوتبال بریتانیا که آغاز کنید میتوان موجی از امید را در برق چشمهای انسان رسانهای شدهای دید که در اروپا و امریکا زندگی میکند. حتی از آرامشی که از بیخبریهای شرقدور حس میشود میتوان فاصلهای را دریافت که انسان خاورمیانهای از سایر حیاتها و بودنها در وجود خویش احساس میکند.
نمیخواهم متن را سنگین و تزئین کنم، اما روزگار خود را امیدوار مینمایاند در روزهایی که در ایران برق به طور مداوم قطع میشود و منابع آب در بیشتر کشورهای اطراف مرز و بومش در حال از بین رفتن و خشکی است و داغ استعمار و استبداد به تن اقتصاد و فرهنگ این جوامع مانده و صدایی که به گوش میرسد صدای امیدهایی شکسته است از سکوت تهیِ صندوقهای رای. صندوقهایی که تنها دسترنج مردمانشان پس از بیش از صد سال تلاش برای رسیدن به آزادی است.
روزگار سرنوشتی پیچیده از فواصل و درههای میان ما و انسانهای غیر ما رقم زده و چوب این میان راه نشستن در جادهای ابریشمی هر روز و هر روز بر تنمان خردتر میشود.
اما و صد اما که یکی از دبیرهای نشریه پیش از جلسه توصیهای خصوصی داشت که بسیار پسندیده بود و دوست دارم در این فرصتِ چند کلمهای که باید قالب را هم رعایت کنم به گوش بیاویزم. آن توصیه این بود که اگر پرسش و چالشی را در متن وارد میکنی بهحتم راهکار و روشی برای مدیریت یا رفع آن ارائه بده که البته من هم قول دادم رعایت کنم.
درست یادم نیست که این جمله از هایریش بل است یا گونتر گراس یا نویسندهای دیگر که جایی نوشته بود «پس از پایان جنگ دوم جهانی وقتی با چند تن از نویسندگان هموطن روی خرابههای برلین ایستاده بودیم و به این فکر کردیم که “حالا چه میشود کرد؟” به این نتیجه رسیدیم که همه چیز را میتوان به سرعت ساخت جز مفاهیمی که هیتلر و حزب نازی سالها از درون تهی کردهاند و جز ویرانهای از واژههایی پوک و تجاوز شده از آنها باقی نمانده است».
خوب یادم است که چند سال پیش نوآم چامسکی مصاحبهای با یکی از روزنامهنگاران ایرانی داشت که یک جملۀ آن مثل حکاکی روی سنگ در ذهنم مانده. مصاحبه کننده پرسشی طرح کرد که خلاصهاش این بود «آیا شما به آیندۀ خاورمیانه امیدوار هستید؟».
چامسکی با لبخند گفت «امید یا ناامیدی یک انتخاب است و مسالهای استدلالی نیست. من امید را انتخاب میکنم».
میخواهم از این دو نقل قول به یک راه (و نه به یک نتیجه) وارد شویم. آن مسیر این است:
هرچند که مفهوم امید در گذر از این روزگار در خاورمیانه و ایران خودمان آسیبهای بسیار و در خیلی از موارد جبران ناپذیری در باور عمومی خورده است و هرچند که حکومتها مفاهیمی چون عدالت و آزادی و استقلال را دستمایهای برای رسیدن به مقاصد اقتصادی و سیاسی خود میکنند اما به قول مولوی کار ما ای خواجه «روزن» کردن است. باید هر روز بر این تاریکی روزن زد. هر روز باید روشنی را به خانه کشید. هر روز باید امید را دوباره ساخت و دانست هر ملت یا قومی که رشید است رشد از دیدن و شناختن خطاهای خویش یافته. باید حرکت کرد و این مفاهیم را از سقف کوتاه سیاست بلندتر دید و از چنگال سرخ و سیاه حاکمان به در آورد که از کودکی خواندهایم:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
حالا این گوی و این میدان. میتوانیم باز همه چیز را واگذار کنیم به چیزهایی جز تلاش و کار و استقامت. میتوانیم رها کنیم امور را و گوشهگیری کنیم و زانو به بغل در انتظاراتی موهوم غوطهور شویم.
چیزی که به مشام میرسد عطری تازه است که از گذر انسان از روزهایی سخت نشان دارد. گذر از بیماری عمومی و تلاش برای فراموشی آلامی که از آن برجا مانده است.
ما هم قدمی برداریم و باز به میدان بیاییم. کار و بار بسیار است. یک هواپیمای ساقط شده، صدها کشته اعتراضات. هزاران زندانی سیاسی و قدرتی حاکمه که مطلق را جایگزین متغیر کرده و عدالت و آزادی را خود تعریف میکند.
قلمها را قبل از آنکه دیرتر شود تیزتر کنیم. قبل از آنکه عزیزانمان را باز پرپر ببینیم. پشیمانی سودی برای هیچکس نداشته و ندارد. حتی برای آنها که خمینی را گاندی خواندند و بعد با نشانه شوالیه بر سینه گفتند «ما روشنفکران گند زدیم».